• ایران
  • جمعه, ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
شهادت حضرت رقیه بنت الحسین علیهالسلام
اخبار

شهادت حضرت رقیه بنت الحسین علیهالسلام

حضرت رقیه
بنابرآنچه مورخین نوشته اند امام حسین (ع)دارای ده فرزند بودند .شش پسر وچهار دختروبعضی از تاریخ نویسان سه دختر نام می برند
 سخنی کوتاه درباره حضرت رقیه
کلمه ی رقیه در اصول ارتقاء به معنی صعود به طرف بالا و ترقی است این نام قبل از اسلام در بین مردم مرسوم بوده و کسانی را که به این نام خوانده شده اند در تاریخ ثبت است. به عنوان مثال عمه پدر حضرت رسول اکرم (ص) یعنی دختر هاشم جد دوم پیامبر را به نام رقیه در تاریخ شنانخته اند که علامه در بحار ج 15 اشاره به این مطلب نموده است.
بعد از ظهور اسلام و در میان مسلمانان شاید اولین کسی که به این نام خوانده شد یکی از دختران حضرت رسول (ص) از حضرت خدیجه بود که رقیه نام داشت. از دختران حضرت علی (ع) هم دختری به نام رقیه که همسر حضرت مسلم بن عقیل در تاریخ به نظر بعضی مورخین ثبت شده است.
حضرت موسی بن جعفر (ع) هم دو نفر از دختران خود را رقیه نام گذاشتند. در کتاب ارشاد مرحوم مفید نام یکی از دختران حضرت مجتبی (ع) رقیه ثبت شده است.
حضرت رقیه بنت الحسین (ع)
در شهر دمشق مرکز کشور سوریه که شام نیز نامیده می شود بقعه و بارگاه با شکوهی وجود دارد که معروف و مشهور است به این که قبر حضرت رقیه دختر امام حسین (ع) در آن مکان مقدس واقع شده است که در ششم صفر سال 61 هجری در خرابه ی شام (مکان فعلی) جان به جان آفرین تسلیم و در آن محل دفن گردیده است.
نظر مورخین
نوعا تاریخ نویسان برای امام حسین (ع) اولادی را که نام می برند به نام حضرت رقیه کم تر اشاره شده است. لذا بعضی معتقدند شاید دختران امام حسین (ع) به چند اسم خوانده می شوند لذا حضرت رقیه نیز یکی از همان دخترانی باشد که به جز رقیه نام دیگری نیز داشته است که تاریخ نویسان آن را ثبت کرده باشد.
صاحب کتاب معالی السبطین وقتی از فرزندان امام حسین (ع) نام می برد یکی از آنها را حضرت رقیه می شمارد. و در ادامه می فرماید: حضرت رقیه 5 یا 7 سال داشت و در شهر شام وفات کرد. مادرش شاه زنان دختر یزدجرد بود یعنی حضرت رقیه خواهر ابوینی حضرت امام زین العابدین (ع) است. لکن این مطلب منافات دارد با این روایت که: مادر امام سجاد (ع) در نفاس تولد آن حضرت وفات کرد.
مرحوم بیرجندی در کتاب وقایع الشهور و الایام آورده است که دختر امام حسین علیه السلام در روز پنجم صفر سال 61 هجری وفات کرد و صاحب ریاض القدس هم همین مطلب را نوشته است.
مؤلف محترم منتخب التواریخ عبارتی دارند به این مضمون آن دختری که در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده و شاید اسم شریف شان رقیه (ع) بوده و از صبایای (دختران) خود حضرت سید الشهداء بوده چون مزاری که در خرابه شام است منسوب به این مخدره است.
محدث خبیر، مرحوم حاج شیخ عباس قمی از کامل بهایی(ج 2، ص 179) نقل می کند که: زنان خاندان نبوت در حالت اسیری حال مردانی را که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده می داشتند و هر کودکی را وعده می دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است باز می آید تا ایشان را به خانه ی یزید آورند. دخترکی بود چهار ساله، شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین (ع) کجاست؟
این ساعت او را به خواب دیدم. سخت پریشان بود زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و از ماجرا سوال کرد خبر بردند که ماجرا چنین است.
آن لعین در حال گفت: بروند سر پدر را بیاورند و در کنار او نهند. پس آن سر مقدس را بیاورند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند. پرسید این چیست؟
گفتند: سر پدر توست. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد.
نقل از منتخب التواریخ حاج میرزا هاشم خراسانی
عالم جلیل، شیخ محمد علی شامی که از جمله ی علما و محصلین نجف اشرف است به حقیر فرمود: جد امی بلاواسطه ی من، جناب آقا سید ابراهیم دمشقی، که نسبش منتهی می شود به سید مرتضی علم الهدی و سن شریفش از نود افزون بوده و بسیار شریف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند.
شبی دختر بزرگ ایشان جناب رقیه بنت الحسین (ع) را در خواب دید که فرمود به پدرت بگو به والی بگوید میان قبر و لحد من آب افتاده، و بدن من در اذیت است؛ بیاید و قبر و لحد مرا تعمیر کند.
دخترش به سید عرض کرد و سید از ترس حضرات اهل تسنن به خواب ترتیب اثری نداد. شب دوم، دختر وسطی سید باز همین خواب را دید. به پدر گفت، و او همچنان ترتیب اثری نداد. شب سوم، دختر کوچکتر سید همین خواب را دید و به پدر گفت، ایضا ترتیب اثری نداد. شب چهارم، خود سید مخدره را در خواب دید که به طریق عتاب فرمودند: چرا والی را خبر دار نکردی؟!

صبح سید نزد والی شام رفت و خوابش را برای والی شام نقل کرد. والی امر کرد علما و صلحای شام، از سنی و شیعه بروند و غسل کنند و لباسهای نظیف در بر کنند آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدس باز شد همان کس برود و قبر مقدس او را نبش کند و جسد مطهرش را بیرون بیاورد تا قبر مطهر را تعمیر کنند. بزرگان و صلحای شیعه و سنی، در کمال آداب غسل نموده و لباس نظیف در بر کردند. قفل به دست هیچ یک باز نشد مگر به دست مرحوم سید ابراهیم. بعد هم که به حرم مشرف شدند، هر کس کلنگ بر قبر می زد کارگر نمی شد تا آنکه سید مزبور کلنگ را گرفت و بر زمین زد و قبر کنده شد. بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند دیدند بدن نازنین مخدره میان لحد قرار دارد، و کفن آن مخدره مکرمه صحیح و سالم می باشد لکن آب زیادی میان لحد جمع شده است.
سید بدن شریف مخدره را از میان لحد بیرون آورده بر روی زانوی خود نهاد و سه روز همین قسم بالای زانوی خود نگه داشت و متصل گریه می کرد تا آنکه لحد مخدره را از بنیاد تعمیر کردند.
اوقات نماز که می شد سید بدن مخدره را بر بالای شئ نظیفی می گذاشت و نماز می گزارد. بعد از فراغ باز بر می داشت و بر زانو می نهاد تا آنکه از تعمیر قبر و لحد فارغ شدند. سید بدن مخدره را دفن کرد و از کرامت این مخدره در این سه روز سید نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجدید وضو. بعد که خواست مخدره را دفن کند سید دعا کرد خداوند پسری به او مرحمت فرمود مسمی به سید مصطفی.
مرحوم آیت الله سید هادی خراسانی نیز در کتاب معجزات و کرامات ماجرایی را نقل می کند که مؤید قضیه ی منتخب التواریخ است.
روی پشت بام خوابیده بودیم که ناگهان مار دست یکی از خویشان ما را گزید. وی مدتی مداوا کرد ولی سود نبخشید.
آخر الامر جوانی به نام سید عبدالامیر نزد ما آمد و گفت: کجای دست او را مار گزیده است؟ چون محل مار زدگی را به او نشان داد، بلافاصله دستی به آن موضع زد و بکلی محل درد خواب شد. سپس گفت: من نه دعایی دارم و نه دوایی فقط کرامتی است که از اجداد ما به ما رسیده است هر سمی که از زنبور یا عقرب یا مار باشد اگر آب دهان یا انگشت به آن بگذاریم خوب می شود.
جهتش نیز این است که جد ما، در شام موقعی که آب به قبر شریف حضرت رقیه افتاد جسد حضرت رقیه(س) را سه روز روی دست گرفت تا قبر شریف را تعمیر کردند. و از آنجا این اثر در خود و اولادش نسلا بعد نسل مانده است.
عبد الوهاب بن احمد شافعی مصری، به شعرانی(متوفی به سال 973 ق) در کتاب المنن، باب دهم، نقل می کند:
نزدیک مسجد جامع دمشق، بقعه و مرقدی وجود دارد که به مرقد حضرت رقیه (س) دختر امام حسین (ع) معروف است. بر روی سنگی واقع در درگاه این مرقد چنین نوشته است:
هذا البیت بقعة شرفت بال النبی (ص) و بنت الحسین الشهید.
رقیه (س) این خانه مکانی است که به ورد آل پیامبر (ص) و دختر امام حسین علیه السلام، حضرت رقیه( س) شرافت یافته است.
مرحوم سید ابن طاووس در کتاب شریف لهوف مطلبی را نقل می کند که در آن مطلب امام حسین علیه السلام نام حضرت رقیه (س) را ذکر می کنند که مطلب به نقل از ایشان اینگونه است:
حضرت سید الشهداء علیه السلام زمانی که اشعار معروف یا دهر اف لک من خلیل را ایراد فرمودند و زینب و اهل حرم علیهن السلام فریاد به گریه و ناله بر داشتند حضرت آنان را امر به صبر کرده و فرمودند:
یا اختاه یا ام کلثوم، و انت یا زیبن و انت یا رقیه و انت یا فاطمه و انت یا رباب انظرن اذا انا قتلت فلا تشققن علی جیبا و لا تخمشن علی وجها و لا تقلن علی هجرا؛ خواهرم ام کلثوم تو ای زینب و تو ای رقیه و تو ای فاطمه و تو ای رباب زمانی که من به قتل رسیدم در مرگم گریبان چاک نزنید و روی نخراشید و کلامی ناروا (که با رضا به قضای الهی ناسازگار است) بر زبان نرانید.
مطابق این نقل، نام حضرت رقیه بر زبان امام حسین علیه السلام در کربلا جاری شده است.
در مقتل ابومخنف این گونه آمده است
مقتل منسوب به ابو مخنف مطابق نقل قندوزی(ینابیع اموده، ص 346، و احقاق الحق، 11/633) پس از شرح کیفیت شهادت طفل شش ماهه می گوید:
ثم نادی: یا ام کلثوم و یا سکینه و یا رقیه و یاعاتکة و یا زینب یا اهل بیتی علیکن منی السلام؛ آنگاه فریاد بر آورد: ای ام کلثوم ای سکینه ای رقیه ای عاتکه ای زینب ای هل بیت من من نیز رفتم خدا حافظ.
روز عاشورا و حضرت رقیه
در بعضی روایات آمده است: حضرت سکینه (س) در روز عاشورا به خواهر سه ساله ای (که به احتمال قوی همان رقیه (س) باشد) گفت: بیا دامن پدر را بگیریم و نگذاریم برود کشته شود.
امام حسین علیه السلام با شنیدن این سخن بسیار اشک ریخت و آنگاه رقیه ایشان را صدا زد: بابا! مانعت نمی شوم. صبر کن تا تو را ببینم. امام حسین علیه السلام او را در آغوش گرفت و لب های خشکیده اش را بوسید.

در این هنگام آن نازدانه ندا در داد که: العطش العطش فان الظمأ قد احرقتنی؛ بابا بسیار تشنه ام، شدت تشنگی جگرم را آتش زده است. امام حسین علیه السلام به او فرمودند: کنار خیمه بنشین تا برای تو آب بیاورم. آنگاه امام حسین علیه السلام برخاست تا به سوی میدان برود، باز هم رقیه دامن پدر را گرفت و یا گریه کرد: یا آبة این تمضی عنا؟ بابا جان کجا می روی؟ چرا از ما بریده ای؟ امام علیه السلام یک بار دیگر او را در آغوش گرفت و آرام کرد و سپس با دلی پر خون از او جدا شد.
آخرین ملاقات حضرت رقیه (س) با امام حسین علیه السلام
هلال بن نافع که از سربازان دشمن بود می گوید: من پیشاپیش صف استاده بودم. دیدم امام حسین علیه السلام پس از وداع با اهل بیت خود به سوی میدان می آید. در این هنگام ناگاه چشمم به دخترکی افتاد که از خیمه بیرون آمد و با گام های لرزان دوان دوان به دنبال امام حسین علیه السلام شتافت و خود را به آن حضرت رسانید. آنگاه دامن آن حضرت را گرفت و صدا زد: یا ابه! انظر الی فانی عطشان. بابا جان، به من بنگر من تشنه ام.
شنیدن این سخن کوتاه ولی جگر سوز از زبان کودکی تشته کام مثل آن بود که بر زخم های دل داغدار امام حسین علیه السلام نمک پاشیده باشند. سخن او آنچنان امام حسین علیه السلام را منقلب ساخت که بی اختیار اشک از دیدگانش جاری شد. با چشمی اشکبار به آن دختر فرمود:
الله یسقیک فانه وکیلی؛ دخترم می دانم تشنه هستی خدا ترا سیراب می کند زیرا او وکیل و پناهگاه من است.
هلال می گوید: پرسیدم این دخترک که بود و چه نسبتی با امام حسین علیه السلام داشت؟ به من پاسخ دادند: او رقیه (س) دختر سه ساله امام حسین علیه السلام است.
به یاد لب تشنه ی پدر آب نخورد!
عصر عاشورا که  دشمنان برای غارت به خیمه ها ریختند در درون خیمه ها مجموعا 23 کودک از اهل بیت علیهم السلام را یافتند.
به عمر سعد گزارش دادند که این 23 کودک بر اثر شدت تشنگی در خطر مرگ هستند.
عمر سعد اجازه داد به آنها آب بدهند. وقتی که نوبت به حضرت رقیه (س) رسید آن حضرت ظرف آب را گرفت و دوان دوان به سوی قتلگاه حرکت کرد.
یکی از سپاهیان دشمن پرسید: کجا می روی؟ حضرت رقیه فرمودند: بابایم تشنه بود می خواهم او را پیدا کنم و برایش آب ببرم.
او گفت: آب را خودت بخور. پدرت را با لب تشنه شهید کردند.
حضرت رقیه در حالیکه گریه می کردند فرمودند پس من هم آب نمی آشامم.
صاحب مصباح الحرمین می نویسد: طفل سه ساله امام حسین علیه السلام شبی از شب ها پدر را در عالم رؤیا دید و از دیدارش شاد گردید و در ظل مرحمتش آرمید و فلک ستیزه جو این نوع استراحت را برای آن صغیره نتوانست ببیند. چون آن محترمه از خواب بیدار شد پدر خود را ندید. شروع به گریه کردن کرد.
هرچه اهل بیت او را تسلی دادند آرام نشد سبب گریه را از او پرسیدند آن مظلومه در جواب گفتند:
این ابی ایتونی بوالدی و قرة عینی؛ کجاست پدر من بیاورید پدر مرا و نور چشم مرا.
پس آن مصیبت زدگان دانستند که آن یتیم پدر را در خواب دیده است هر چند تسلی دادند آرام نشد. خود اهل بیت نیز منتظر بهانه برای گریه بودند، لذا گریه سکوت شب را شکست همه با آن صغیره هم آواز شده مشغول گریه و زاری و ناله شدند. پس موهای خود را پریشان نموده و سیلی بر صورت ها می زدند و خاک خرابه را بر سر خود می ریختند و صدای گریه ی ایشان چنان بلند گردید که به گوش یزید پلید کافر رسید.

  • برچسب ها

به اشتراک گذاری این مطلب!

0 دیدگاه

ارسال دیدگاه