امام هادى علیه السلام در بزرگداشت دانشمندان و اندیشمندان مى كوشید و به آنها توجهى خاص داشت و آنان را بر دیگر مردم برتر مى شمرد زیرا آنان سرچشمه نور و آگاهى در زمین هستند. از كسانى كه مورد تجلیل امام قرار گرفت، فقیهى بود كه با یكى از نواصب و مبغضین اهل بیت علیهم السلام به مناظره پرداخته و او را مغلوب ساخته بود، آن فقیه پس از چندى به زیارت امام هادی علیه السلام آمد. حضرت كه از مناظره او با ناصبى خبردار بود از دیدن وى شادمان شده او را در صدر مجلس نشاند و به گرمى با وى به گفتگو پرداخت. مجلس مملو از علویان و عباسیان بود. آنان در آنجا از این توجه خاص امام رنجیده شدند و امام را مخاطب ساخته گفتند:
«چگونه او را بر سادات و بزرگان بنى هاشم مقدم مى دارى ؟...»
حضرت در پاسخ فرمود: از كسانى نباشید كه خداوند متعال درباره شان فرمود:
«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوْتُواْ نَصِیبًا مِّنَ الْكِتَابِ یُدْعَوْنَ إِلَى كِتَابِ اللّهِ لِیَحْكُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَرِیقٌ مِّنْهُمْ وَهُم مُّعْرِضُونَ ( آل عمران / 23)؛ آیا ندیدى كسانى را كه بهره اى از كتاب آسمانى به آنها داده شده بود، فرا خوانده شدند تا كتاب خدا داور آنان باشد لیكن گروهى اعراض كرده روى گرداندند».
آیا كتاب خداوند متعال را به عنوان داور و حكم قبول دارید؟
همگى گفتند: آرى ، یابن رسول اللّه. و امام روش خود را - به استناد آیات قرآن - چنین مدلّل ساخت :
آیا خداوند نمى گوید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَإِذَا قِیلَ انشُزُوا فَانشُزُوا یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ (مجادله / 11)؛ اى كسانى كه ایمان آورده اید هنگامى كه در مجالسى به شما گفته مى شود جاى باز كنید شما نیز جاى باز كنید تا خداوند براى شما گشایش دهد... تا آنجا كه مى گوید: و دانشمندان را درجاتى بالاتر مى دهد».
خداوند متعال همانطور كه مؤمن را بر غیر مؤ من مقدم مى دارد،« مؤ من عالم» را بر« مؤ من غیر عالم» برترى داده است . و باز خداوند است كه مى فرماید: «خداوند مؤمنان اهل علم را درجاتى ، برترى مى دهد» آیا خداوند گفته است که خداوند نجیب زادگان و شریفان نسب دار را رفعت مى دهد؟! (نه این گونه نیست) لیكن حضرت باریتعالى با تأكید مى گوید:
«أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاء اللَّیْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا یَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَیَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَكَّرُ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ (زمر / 9)؛ آیا آنان كه مى دانند و آنان كه نمى دانند با هم برابرند؟».
خداوند متعال همانطور كه مؤمن را بر غیر مؤ من مقدم مى دارد،« مؤ من عالم» را بر« مؤ من غیر عالم» برترى داده است . و باز خداوند است كه مى فرماید: «خداوند مؤمنان اهل علم را درجاتى ، برترى مى دهد» آیا خداوند گفته است که خداوند نجیب زادگان و شریفان نسب دار را رفعت مى دهد؟!
پس چرا از احترام و تجلیل من نسبت به این عالم كه مورد بزرگداشت خدا نیز هست رنجیده شده اید؟
شكستى كه این مرد به آن ناصبى با دلایل و براهین (قاطع) داد از هر شرافت مبنى بر نسب و تبار، بالاتر و برتر است .
دلایل و حجت هاى امام ، حاضرین را خاموش كرد لیكن یكى از بنى عباس حاضر در جلسه همچنان بر موضع نادرست خویش پافشارى كرد و گفت :
یابن رسول اللّه ! شما این مرد را بر ما مقدم داشتى و ما را پایین تر از او به حساب آوردى در صورتى كه او مانند ما نسبى چنین روشن و درخشان ندارد و از صدر اسلام تاكنون آن را كه نسبى شریف تر داشته باشد بر دیگران مقدم مى دارند... .
منطق این شخص عباسى ، منطقى سست و بى بنیاد است كه اسلام بدان كمترین بهایى نمى دهد، اسلام متوجه ارزش هاى والایى است كه هرگز چنین افرادى تصور آن را هم ندارند و به گوششان نخورده است . لذا حضرت طبق اصل قرآنى :« ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» (نحل / 125) و دستور:« كَلِمُوا النّاسَ عَلى قَدْرِ عُقُولِهِم » براى قانع كردن وى راه دیگرى در پیش گرفت و گفت :
«سبحان اللّه ! آیا عباس كه از بنى هاشم بود با ابوبكر تیمى بیعت نكرد؟ آیا عبداللّه بن عباس پدر خلفاى عباسى و از خاندان بنى هاشم ، كارگزار عمر بن خطاب از بنى عدى نبود؟ پس چرا عمر افراد خارج از خاندان قریش را وارد شوراى شش نفره كرد (برای بیعت) ولى عباس را كه هاشمى و قرشى بود وارد شورا ننمود؟!
پس اگر برتر شمردن غیر هاشمى بر هاشمیان نادرست است، باید بیعت كردن عباس با ابوبكر و كارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر را محكوم كنى و اگر آن كار اشكالى نداشت این مورد هم مانند آن روا خواهد بود...».
حضرت كه دیده بود دلایل قرآنى او را قانع نكرد از بیعت جدش عباس با ابوبكر و كارگزارى عبداللّه بن عباس براى عمر در حالى كه این دو خلیفه از نظر نسب به پاى عباس و فرزندش نمى رسیدند استفاده كرد و این نمونه كامل «الزموهم بما التزموا به» است .
سرانجام مرد معترض که تاب این استدلالات را نیاورد، خاموش گشت و دیگر دم نزد.
0 دیدگاه