بسم الله الرحمن الرحيم
حوادث.ووقايع روز عاشوراازصبح تاعصر
ياران امام براي لقاي حضرت حق سر از پا نمي شناسند.شاهد مدعا شوخي هاي اصحاب در روز عاشورا. خنده و شوخى برير
هنگامى كه روز عاشورا فرا رسيد، امام حسين عليه السّلام صبح زود، دستور داد خيمهاى برپا كردند، و ظرف بزرگى در ميان خيمه نهادند و در ميان آن ظرف مشك فراوان بود، و در كنار آن (يا در داخل آن) نوره نهادند، آنگاه امام حسين عليه السّلام براى تنظيف به درون خيمه رفت.
روايت شده: برير بن خضير همدانى، و عبد الرّحمن بن عبد ربّه انصارى بر در خيمه ايستادند تا بعد از امام عليه السّلام براى تنظيف داخل خيمه شوند، در اين هنگام برير با عبد الرّحمن شوخى مىكرد و مىخنديد.
عبد الرّحمن به او گفت: «اى برير! آيا مىخندى؟ اكنون وقت خنده و شوخى نيست.» برير جواب داد: «بستگانم مىدانند كه من نه در جوانى و نه در پيرى اهل شوخى و بيهوده گويى نبوده و نيستم، امّا اكنون كه شوخى كردم به خاطر شادى بسيار است كه در پيش داريم، سوگند به خدا
فاصله ما با معانقه با حوريان بهشتى، جز ساعتى نيست كه ما در اين ساعت با اين دشمنان بجنگيم و كشته شويم.» در اين هنگام ياران عمر سعد سوار بر مركبها شده و آماده جنگ شدند، امام حسين عليه السّلام برير را براى موعظه كردن و اندرز دادن سپاه دشمن، نزد آنها فرستاد، برير رفت و آنها را موعظه كرد و اندرز داد، ولى آنها به اندرزهاى برير گوش نكردند، و از تذكّرات برير استفاده ننمودند.
خنده و شوخى برير
هنگامى كه روز عاشورا فرا رسيد، امام حسين عليه السّلام صبح زود، دستور داد خيمهاى برپا كردند، و ظرف بزرگى در ميان خيمه نهادند و در ميان آن ظرف مشك فراوان بود، و در كنار آن (يا در داخل آن) نوره نهادند، آنگاه امام حسين عليه السّلام براى تنظيف به درون خيمه رفت.
روايت شده: برير بن خضير همدانى، و عبد الرّحمن بن عبد ربّه انصارى بر در خيمه ايستادند تا بعد از امام عليه السّلام براى تنظيف داخل خيمه شوند، در اين هنگام برير با عبد الرّحمن شوخى مىكرد و مىخنديد.
عبد الرّحمن به او گفت: «اى برير! آيا مىخندى؟ اكنون وقت خنده و شوخى نيست.» برير جواب داد: «بستگانم مىدانند كه من نه در جوانى و نه در پيرى اهل شوخى و بيهوده گويى نبوده و نيستم، امّا اكنون كه شوخى كردم به خاطر شادى بسيار است كه در پيش داريم، سوگند به خدا
فاصله ما با معانقه با حوريان بهشتى، جز ساعتى نيست كه ما در اين ساعت با اين دشمنان بجنگيم و كشته شويم.» در اين هنگام ياران عمر سعد سوار بر مركبها شده و آماده جنگ شدند، امام حسين عليه السّلام برير را براى موعظه كردن و اندرز دادن سپاه دشمن، نزد آنها فرستاد، برير رفت و آنها را موعظه كرد و اندرز داد، ولى آنها به اندرزهاى برير گوش نكردند، و از تذكّرات برير استفاده ننمودند.
امام ع در بابر دشمن قرار ميگيردوخطبه مي خوانند.ترجمه.و متن بخشي .از خطبه آتشين امام حسين عليه السّلام در برابر صف دشمن.
امام حسين عليه السّلام (صبح عاشورا) بر شترش- و به قولى بر اسبش- سوار شد و مقابل صف دشمن آمد، فرمود: ساكت شويد، آنها پس از مدّتى ولوله، سكوت كردند، پس از حمد و ثناى الهى و درود بر محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم و فرشتگان و پيامبران و رسولان با بيانى شيوا و رسا به موعظه دشمنان پرداخت، سپس فرمود:
تبّا لكم ايّتها الجماعة و ترحا حين استصرختمونا و الهين فاصرخناكم موجفين مستعدّين، سللتم علينا سيفا لنا في ايمانكم، و حششتم علينا نارا اقتدحناها على عدوّنا و عدوّكم البا على اوليائكم و يدا عليهم لاعدائكم، بغير عدل افشوه فيكم، و لا امل اصبح لكم فيهم.
فهلّا لكم الويلات، تركتمونا؟ و السّيف مشيم، و الجأش ضامر، و الرّأى لما يستصحف، و لكن اسرعتم اليها كطير الدّبا، و تداعيتم اليها كتهافت الفراش، فسحقا لكم يا عبيد الامة، و شرار الاحزاب، و نبذة الكتاب، و محرّفىالكلم، و عصبة الآثام، و نفثة الشّيطان، و مطفئ السّنن أ هؤلاء تعضدون، و عنّا تتخاذلون؟
اجل، و اللَّه غدر فيكم قديم، و شجت اليه اصولكم، و تأزّرت عليه فروعكم، فكنتم اخبث ثمر شجى للنّاظر، و اكلة للغاصب الا و انّ الدّعىّ بن الدّعىّ قد ركز بين اثنتين، بين السّلّة و الذّلّة، و هيهات منّا الذّلّة، يأبى اللَّه لنا ذلك و رسوله و المؤمنون، و حجور طابت و حجور طهرت، و انوف حميّة، و نفوس ابيّة من ان تؤثر طاعة اللّئام على مصارع الكرام. الا و انّى زاحف بهذه الاسرة مع قلّة العدد و خذلان النّاصر.
مرگتان باد اى گروه كوفيان! و غم و اندوه يارتان، اى شما كه حيرتزده دست فريادرسى به سوى ما دراز كرديد، و ما با شتاب و آمادگى به يارى شما برخاستيم، ولى شمشيرى را كه طبق سوگندهايتان مىبايست به نفع ما بكشيد به روى ما كشيديد، و آتشى بر ما افروختيد كه آن را براى دشمنان مشتركمان افروخته بوديم، و به نفع دشمنانتان، دست بر دوستانتان بالا برديد، آن دشمنانى كه نه عدالتى در ميان شما به اجرا نهادهاند، و نه اميد به آينده بهترى به آنان بستهايد. آيا شما شايسته بلاها نيستيد كه ما را ترك و رها كرديد؟! زمانى كه شمشيرها در نيام، و دلها آرام، و فكرها بىتشويش بود، ولى شما آشوب به راه انداختيد و همانند ملخهاى ناتوان، خيز برداشتيد، و همچون پروانه (پرسوخته) به حركت در آمديد خاك ذلّت بر سرتان باد! اى بردگان كنيززاده (يزيد) و بردگان راندهشدگان احزاب، و رهاكنندگان كتاب (قرآن) و تغيير دهندگان گفتار حق، و جمعيّت گناهكار، و آبستگان شيطان، و نابودكنندگان
سنّتهاى الهى. آيا شما يار و بازوى اين فرومايگان شديد و از ما دورى مىكنيد؟! آرى! سوگند به خدا نيرنگ شما از قديم بوده است، و سرشت و بنياد شما از روى نيرنگ پىريزى شده است، و نسلهاى شما بر روى همين اساس پليد روييده شدهاند، شما ناپاكترين ميوه همين درخت هستيد، كه همچون استخوان در گلوى باغبان مىباشيد، امّا براى غاصبان ميوه گوارا هستيد.
شگفتا! زنازاده فرزند زنازاده مرا بين يكى از دو چيز مجبور كرده است، بين مرگ و ذلّت (تسليم) و هيهات كه ما ذلّت و خوارى را بپذيريم، دامنهاى پاك، و اصالت و شرافت خاندان، همّت والا و عزّت نفس ما هرگز به ما اجازه نمىدهند كه اطاعت فرومايگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجيح دهيم.
آگاه باشيد! من با اين ياران اندك، و بسيارى دشمن و پيمانشكنى و كارشكنى ياران و دوستان، راه خود را انتخاب كردهام، و تا سر منزل مقصود به دنبال آن خواهم رفت.
سپس امام حسين عليه السّلام گفتار خود را به اشعار «فروة بن مسيك مرادى» [از شاهزادگان جاهليّت كه اسلام را پذيرفت و در سال 30 ه ق در كوفه جان سپرد] وصل كرد و چنين خواند:
فان نهزم فهزّامون قدما |
و ان تغلب فغير مغلّبينا |
|
و ما ان طبّنا جبن و لكن |
منايانا و دولة آخرينا |
|
اذا ما الموت رفع عن اناس |
كلا كله اناخ بآخرينا |
|
فافنى ذلكم سردات قومى |
كما افنى القرون الاوّلينا |
|
فلو خلد الملوك اذا خلدنا |
و لو بقى الكرام اذا بقينا |
|
فقل للشّامتين بنا افيقوا |
سيلقى الشّامتون كما لقينا |
|
«اگر شكست دهيم ما از روزگار قديم، دشمن شكن هستيم، و اگر
شكست خورديم در حقيقت شكست خورده نيستيم. بيم و ترس زيبنده ما نيست، ولى حكومت ستمگران جز با مرگ ما مقرون نمىباشد.
در اين هنگام مرگ به گروهى اكتفا نكند، بلكه چنگال خود را به سينه گروه ديگرى فرو خواهد كرد، و شتر مرگ بر در خانه ديگران نيز خواهد نشست..بزرگان قوم مرا، مرگ به كام خود كشيد، همچنان كه پيشينيان را فانى نمود.
اگر شاهان جاودانه بودند، ما نيز جاويد مىمانديم، و اگر شخصيتهاى كريم و بزرگوار باقى مىماندند، ما نيز باقى مىمانديم.
به شماتتكنندگان و سرزنشگران ما بگو كه بيدار شويد، آن چه به ملاقات ما آمد به سراغ شماتتكنندگان نيز خواهد آمد.»
ثمّ ايم اللَّه لا تلبثون بعدها الّا كريث ما يركب الفرس حتّى تدور بكم دور الرّحى، و تقلقل بكم فلق المحور عهد عهده الىّ ابى عن جدّى صلى اللَّه عليه و آله و سلم. فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ، ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً، ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ، «ثمّ فَكِيدُونِي جَمِيعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونِ- إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكُمْ ما مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِناصِيَتِها إِنَّ رَبِّي عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ» «1» اللّهمّ احبس عنهم قطر السّماء، و ابعث عليهم سنين كسنى يوسف، و سلّط عليهم غلام ثقيف يسقيهم كأس مصبرة، و لا يدع فيهم احدا الّا قتلة بقتلة، و ضربة بضربة، فانّهم كذّبوناو خذلونا و انت رَبَّنا، عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا، وَ إِلَيْكَ الْمَصِيرُ،سوگند به خدا پس از آن (كشتن ما) باقى نخواهيد ماند، جز به مقدار زمانى كه يك اسب سوار به دور آسياب مىگردد، و در محور آن مىچرخد، اين عهدى است كه پدرم از جدّم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم به من رسانده است.
بنا بر اين انديشه و تصميمتان را با هميارانتان، روى هم بريزيد، تا اقدام شما پس از آن، موجب اندوه و ندامت شما نگردد، سپس در باره من بىدرنگ قضاوت كنيد، و همه شما تصميم خود را در باره من به سرعت اجرا نماييد، من بر خدا پروردگارم و پروردگار شما توكّل كردهام، هيچ جنبندهاى نيست مگر اينكه خدا بر آن تسلّط دارد، چرا كه پروردگار من بر راه راست است.
خدايا! از فرستادن باران رحمتت بر اينها خوددارى كن، و همانند زمان يوسف عليه السّلام خشكسالى و قحطى را نصيبشان گردان، و مردى از طايفه ثقيف را بر آنان مسلّط فرما تا با جام آبى تلخ و زهرآگين سيرابشان كند، از اينان كسى را رها نكن، مگر آنكه در مقابل هر كشته و مجروحى از ما، كشته و مجروحشان گردانى، چرا كه آنها ما را تكذيب كردند، و با حيلهگرى ما را تنها گذاشتند، تو پروردگار مايى و توكّل بر تو است، به سوى تو بازمىگرديم، و به جانب تو روى مىآوريم؟
حملههاى دسته جمعى نخست در صبح عاشورا
امام حسين عليه السّلام پس از ايراد خطبه فوق، از مركبش پياده شد، و اسب سوارى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم را كه به آن «مرتجز» مىگفتند طلبييد، و بر آن سوار گرديد، و اصحاب و يارانش را براى جنگيدن، صفآرايى كرد از امام باقر عليه السّلام روايت شده: «همه سپاهيان امام حسين عليه السّلام چهل و پنج سوار، و صد نفر پياده بودند». جز اين نيز روايت شده است.
در اين هنگام عمر سعد به پيش آمد تيرى به سوى لشكر امام حسين عليه السّلام افكند، و صدا زد: «در نزد فرماندار، عبيد اللَّه بن زياد گواه باشيد كه من نخستين نفرى بودم كه تير به سوى حسين پرتاب نمود.» پس از آن، تيرها مانند باران از طرف دشمن به سوى سپاه امام عليه السّلام به باريدن گرفت. امام حسين عليه السّلام رو به ياران كرد و فرمود:
قوموا رحمكم اللَّه الى الموت الّذى لا بدّ منه، فانّ هذه السّهام رسل القوم اليكم
، خدا شما را رحمت كند به سوى مرگى كه گريزى از آن نيست برخيزيد، چرا كه اين تيرها از ناحيه دشمن، رسولان مرگ به سوى شما هستند.
سپاه امام عليه السّلام با سپاه دشمن ساعتى، گروه گروه و يا حملههاى مكرّر با هم جنگيدند، به طورى كه جماعتى از اصحاب امام حسين عليه السّلام به شهادت رسيدند.
در اين هنگام امام حسين عليه السّلام دست بر محاسن خود زد، در حالى كه مىگفت: «غضب و خشم خدا بر يهود هنگامى سخت شد كه براى خدا فرزند قرار دادند، و بر نصارى هنگامى شديد شد كه خداوند را سومين سه خدا (كه در هم حلول نمودند) خواندند، و غضب خدا بر مجوسيان آنگاه شدّت يافت كه به جاى خدا، خورشيد پرست و ماه پرست شدند، اينك خداوند بر گروهى سخت خشمگين شده
است، كه همه براى كشتن پسر دختر پيامبرشان همدست شدهاند.
اما و اللَّه لا اجيبنّهم الى شىء ممّا يريدون، حتّى القى اللَّه تعالى و انا مخضّب بدمى
، آگاه باشيد! سوگند به خدا به هيچ يك از خواستههاى آنها (دشمنان) جواب نمىدهم (و تسليم اهداف شوم آنها نمىشوم) تا خداوند را در حالى كه به خون خود رنگين هستم ملاقات نمايم.
انتخاب لقاى خدا از بين دو راه
از امام صادق عليه السّلام نقل شده فرمود: از پدرم شنيدم مىفرمود: هنگامى كه امام حسين عليه السّلام با عمر سعد روبرو شد، و آتش جنگ شعلهور گرديد، خداوند امداد غيبى پيروزى را بر فراز سر حسين عليه السّلام فرو فرستاد، به طورى كه بالهاى خود را بر بالاى سر حسين عليه السّلام گشودند، سپس همان امدادها، امام حسين عليه السّلام را بين دو چيز- پيروزى بر دشمن و لقاى خدا- مخيّر نمودند، امام حسين عليه السّلام لقاى خدا (شهادت قهرمانانه) را برگزيد.
پيوستن حرّ به حسين عليه السّلام و شهادت او
امام حسين عليه السّلام در اين هنگام فرياد زد:
اما من مغيث يغيثنا لوجه اللَّه، اما من ذابّ يذبّ عن حرم رسول اللَّه
، آيا فريادرسى نيست كه براى خوشنودى خدا به فرياد ما برسد، آيا دفاعكنندهاى نيست كه از حريم حرم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم دفاع نمايد؟
حرّ بن يزيد رياحى اين صدا را شنيد، نزد عمر سعد آمد به او گفت:
«آيا تو با اين مرد (امام حسين عليه السّلام) جنگ مىكنى؟»
عمر سعد گفت: «سوگند به خدا آرى، جنگى كه آسانترين مرحلهاش پريدن سرها از بدنها، و جدا شدن دستها از پيكرها باشد.» حرّ از عمر سعد گذشت، در جايى كنار سربازان ايستاد، به طورى كه لرزه بر اندامش افتاده بود، (يكى از نزديكانش به نام) مهاجرين اوس به حرّ گفت: «سوگند به خدا قيافه و چگونگى حركات تو مرا به شك انداخته، اگر از من بپرسند شجاعترين مردان كوفه كيست، جز نام تو نام كسى را به زبان نياورم، بنا بر اين، اين (لرزش) چيست كه در تو مىنگرم؟!» حرّ در پاسخ چنين گفت:
انّى و اللَّه اخيّر نفسى بين الجنّة و النّار، فو اللَّه لا اختار على الجنّة شيئا و لو قطّعت و احرقت، سوگند به خدا من خود را بين دو راهى بهشت و دوزخ مىنگرم، پس سوگند به خدا هيچ چيز را بر بهشت برنمىگزينم، گر چه قطعه قطعه شوم و سوزانده گردم.
سپس سوار بر اسب به سوى خيمههاى حسين عليه السّلام حركت كرد، دستهايش را بر سرش نهاده بود و مىگفت:
اللّهم تبت اليك فتب علىّ فقد ارعبت قلوب اوليائك و اولاد بنت نبيّك، خدايا به سوى تو بازگشت نمودم و توبه كردم، توبه مرا بپذير، من دلهاى اولياى تو و فرزندان دختر پيامبرت را ترساندم.
آنگاه به حسين عليه السّلام رو نمود و عرض كرد: «فدايت گردم من همانم كه سر راه شما را گرفتم، و از بازگشت شما جلوگيرى نمودم، و عرصه را بر شما تنگ نمودم، سوگند به خدا گمان نمىكردم كه اين مردم تا اين حدّ با تو برخورد مىكنند، اكنون به سوى خدا بازگشت نموده و توبه كردم، «فهل ترى لى من توبة، آيا خداوند توبه مرا پذيرفته است؟»
امام حسين عليه السّلام فرمود: «آرى خداوند توبه تو را پذيرفته است، از اسب پياده شو و به سوى ما بيا.» حرّ گفت: من اگر سوار باشم براى تو بهتر از آن است كه پياده باشم، و سرانجام كارم به پياده شدن است.
سپس گفت: «اكنون كه من نخستين شخصى بودم كه بر تو خروج نمودم، به من اجازه بده كه نخستين كسى باشم كه در پيش رويت كشته شوم تا از كسانى باشم كه در قيامت با جدّت محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم مصافحه كنند.» مؤلّف گويد: منظور حرّ، نخستين كشته در آن ساعت است، زيرا جماعتى قبل از او به شهادت رسيده بودند. «1» امام حسين عليه السّلام به حرّ اجازه داد، حرّ به ميدان شتافت و به نيكوترين وجه با دشمن جنگيد به طورى كه جماعتى از شجاعان و قهرمانان دشمن را كشت. سپس به شهادت رسيد، پيكرش را نزد امام حسين عليه السّلام آوردند، حسين عليه السّلام خاك از صورت حرّ پاك مىكرد و مىفرمود:
انت الحرّ كما سمّتك امّك، حرّ في الدّنيا و حرّ في الآخرة
، تو آزاد هستى همان گونه كه مادرت تو را حرّ (آزاد) ناميد، تو در دنيا و آخرت آزاد مىباشى.
جنگ و شهادت برير
پس از حرّ، برير بن خضير كه مردى زاهد و عابد بود، به سوى ميدان شتافت، يزيد بن معقل از طرف دشمن به جنگ او آمد، برير او را به
مباهله دعوت كرد بر اين اساس كه هر كسى كه كشته شد، بر باطل است، با هم درگير شدند، برير او را كشت، سپس همچنان به جنگ خود با دشمن ادامه داد تا به شهادت رسيد، رضوان خدا بر او باد.
شهادت وهب بن حباب كلبى
آنگاه وهب بن حباب كلبى «1» به ميدان شتافت و جنگ خوبى كرد، و با نهايت تلاش به جهاد با دشمن پرداخت، همسر و مادرش، در كربلا بودند او نزد آنها بازگشت و گفت: «يا امّاه! ارضيت ام لا؟ اى مادر! آيا خوشنود شدى يا نه؟» مادر گفت: نه، خشنود نشوم تا در پيش روى حسين عليه السّلام كشته شوى.
همسرش به او گفت: تو را به خدا با كشتهشدنت، مرا به فراقت سوگمند نكن، ولى مادرش به او گفت: از سخن همسرت بگذر، و به ميدان برو و در ركاب پسر دختر پيامبرت نبرد كن تا مشمول شفاعت جدّش در روز قيامت گردى.
وهب به ميدان بازگشت و همچنان به نبرد جانانه خود ادامه داد، تا دستهايش از بدن جدا گرديد.
در اين هنگام همسرش ستون خيمه را به دست گرفت و به سوى شوهرش رفت و گفت: «پدر و مادرم به فدايت، به حمايت از پاكان حرم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم با دشمن جنگ كن.» وهب نزد او آمد تا او را به خيمهها بازگردانيد، او دامن وهب را گرفت و گفت: «نه هرگز باز نمىگردم تا در كنار تو كشته شوم.» امام حسين عليه السّلام فرمود:
«جزيتم من اهل بيت خيرا، ارجعى الى النّساءيرحمك اللَّه خداوند از اين دفاعى كه از اهل بيتم مىكنيد پاداش خير به شما عنايت فرمايد، به سوى بانوان حرم برگرد.» همسر وهب بازگشت.وهب همچنان به جنگ با دشمن ادامه داد تا به شهادت رسيد، رضوان خدا بر او باد. «1»
شهادت مسلم بن عوسجه
سپس مسلم بن عوسجه رحمة اللَّه عليه به ميدان شتافت و تا آخرين توان خود با دشمنان جنگيد، و در برابر سختى شديد تيرها و زخمهاى بلا مقاومت شديد نمود تا اينكه به زمين افتاد، هنوز رمقى در بدن داشت امام حسين عليه السّلام همراه حبيب بن مظاهر به بالينش آمدند، امام حسين عليه السّلام خطاب به او فرمود:
رحمك اللَّه يا مسلم! فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا
، اى مسلم! خدا تو را رحمت كند، در ميان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند، صادقانه ايستادهاند، بعضى پيمان خود را به پايان رساندند (و در راه خدا شربت شهادت.نوشيدند) و بعضى ديگر در انتظارند، و هرگز تغيير و تبديلى در عهد و پيمان خود ندادهاند. «1» در اين هنگام حبيب بن مظاهر (كه دوست و همدم و از خويشان مسلم عليه السّلام بود) صورت خود را به سر مسلم عليه السّلام نزديك كرد و گفت:
«اى مسلم! سوگند به خدا اين منظره جان كندن تو را كه مىنگرم برايم بسيار سخت است، بهشت بر تو مژده باد.» سپس حبيب گفت: اگر اين نبود كه مىدانم پشت سر تو خواهم آمد، دوست داشتم هر آنچه در دل داشتى به من وصيّت كنى.
مسلم بن عوسجه در حالى كه اشاره به امام حسين عليه السّلام مىكرد گفت: «اوصيك بهذا فقاتل دونه حتّى تموت دونه، تو را به يارى اين آقا وصيت مىكنم، در ركابش با دشمنان جنگ كن تا كشته شوى.» حبيب گفت: «لأنعمنّك عينا، سفارش تو را به ديده منّت دارم، و چشم تو را با انجام وصيّت روشن خواهم كرد.» آنگاه روح مسلم عليه السّلام به لقاء اللَّه پيوست.
عمرو بن قرطه انصارى، سپر امام حسين عليه السّلام
پس از مسلم بن عوسجه، (يكى از ياران شيفته و مخلص و دلاور امام حسين عليه السّلام به نام) عمرو بن قرطه انصارى از امام حسين عليه السّلام اجازه رفتن به ميدان گرفت، امام عليه السّلام به او اجازه داد، او به ميدان شتافت، با اشتياق و شور و شوق به پاداش الهى، با دشمن مىجنگيد و تا آخرين توان خود جانبازى كرد، گروه بسيارى از دشمن را كشت، آن چنان استوار و كوشا بود كه هر تيرى به سوى حسين عليه السّلام مىآمد، دستش را
سپر آن تير قرار مىداد، و هر شمشيرى كه به طرف حسين عليه السّلام كشيده مىشد، قلب و جانش را در برابر آن قرار مىداد، آن چنان خود را سپر دفاعى جان عزيز حسين عليه السّلام قرار داده بود، كه نمىگذاشت آسيبى به آن حضرت برسد، تا اينكه پيكرش پر از زخم شد، در اين هنگام به امام حسين عليه السّلام رو كرد و (عاشقانه) گفت: «يا بن رسول اللَّه اوفيت؟: اى پسر رسول خدا آيا به عهد خود وفا كردم؟» امام حسين عليه السّلام فرمود:
نعم انت امامى في الجنّة، فأقرئ رسول اللَّه عنّى السّلام، و اعلمه انّى في الاثر
، آرى تو جلوتر از من در بهشت هستى، سلام مرا به رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم برسان، و به آن حضرت عرض كن كه من نيز به دنبال تو خواهم آمد.
او آنقدر با دشمن جنگيد تا به شهادت رسيد، رضوان خدا بر او باد.
جانبازى و شهادت جون غلام ابو ذر
جون غلام سياه چهره از غلامان آزادشده ابو ذر غفارى، در كنار سپاه امام حسين عليه السّلام بود، امام عليه السّلام به او فرمود: «به تو اجازه دادم كه از اينجا بروى، تو براى كسب عافيت و سلامتى همراه ما بودى، اينك كه وضع چنين است، خود را در راه ما گرفتار نكن.» جون گفت: «اى پسر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم آيا من هنگام خوشى و رفاه، كاسه ليس شما باشم، و هنگام سختى و فشار، شما را به خودتان واگذارم؟ سوگند به خدا بدنم بدبو است، سرشت و اصالت خانوادگيم پست است، و چهرهام سياه مىباشد، بهشت را برايم ارزانى دار، تا بوى بدنم بوى خوش گردد، و سرشت و شخصيّتم
شريف و چهرهام سفيد شود، نه به خدا سوگند از شما جدا نگردم تا اين خون سياه من با خونهاى شما آميخته گردد. جون پس از اين گفتار به ميدان رفت و با دشمنان جنگيد تا به شهادت رسيد
شهادت عمرو بن خالد، قهرمان شير مرد
سپس عمرو بن خالد صيداوى به محضر امام حسين عليه السّلام آمد و عرض كرد: «اى ابا عبد اللّه الحسين! فدايت گردم تصميم گرفتهام كه به ياران (شهيد) بپيوندم، دوست ندارم بمانم و تو را بين زن و بچهات غريب و تنها بنگرم و بدن كشته تو را ببينم.» امام حسين عليه السّلام فرمود: «به پيش رو، كه پس از ساعتى ما نيز به تو مىپيونديم.» عمرو بن خالد به ميدان شتافت و با دشمن جنگيد تا به شهادت رسيد، رضوان خدا بر او باد.
موعظه حنظلة بن سعد و شهادت او
يكى از ياران امام حسين عليه السّلام حنظلة بن سعد شبامى (از طايفه شبام يكى از تيرههاى قبيله همدان) بود، به محضر امام حسين عليه السّلام آمد، در حالى كه جان خود را سپر امام عليه السّلام نموده بود، تيرها و شمشيرها
و نيزهها را كه متوجّه امام حسين عليه السّلام مىشد، به جان خود مىخريد، و صورت و گلويش را سپر امام عليه السّلام قرار داده بود. او مقابل صف دشمن آمد و آنها را به اين آيات قرآن (كه از زبان مؤمن آل فرعون، به حمايت از موسى عليه السّلام خطاب به فرعونيان، در سوره غافر آمده) مخاطب قرار داده و صدا زد:
يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزابِ- مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللَّهُ يُرِيدُ ظُلْماً لِلْعِبادِ- وَ يا قَوْمِ إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ يَوْمَ التَّنادِ- يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ ما لَكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ، اى قوم من! من بر شما از روزى همانند روز (عذاب) اقوام پيشين بيمناكم و از عادتى همچون عادت قوم نوح و عاد و ثمود، و كسانى كه بعد از آنان بودند (از شرك و كفر و طغيان) مىترسم، و خداوند ظلم و ستمى بر بندگانش نمىكند- اى قوم من بر شما از روزى كه مردم يك ديگر را صدا مىزنند (و از همديگر يارى مىطلبند و صدايشان به جايى نمىرسد) بيمناكم- از همان روزى كه روى مىگردانيد و فرار مىكنيد، امّا هيچ پناهگاهى در برابر عذاب خداوند براى شما نيست. «1» اى قوم من! حسين عليه السّلام را نكشيد كه اگر او را بكشيد، بر اثر عذاب الهى بيچاره خواهيد شده، همانا آن كس كه به خدا نسبت دروغ بدهد، زيانكار است.
سپس به امام حسين عليه السّلام رو نمود و عرض كرد: «آيا به سوى پروردگارمان و ياران (شهيدمان) نرويم؟» امام حسين عليه السّلام فرمود: «برو به سوى مقامى كه براى تو بهتر از دنيا
و آنچه در دنيا است مىباشد، به سوى مقامى كه فنا ناپذير است.» حنظله به ميدان شتافت و با شجاعتى چشمگير و قهرمانانه جنگيد و در برابر سختىهاى جنگ، مقاومت استوار نمود تا به شهادت رسيد، رضوان خدا بر او باد.
اقامه نماز ظهر در روز عاشورا
وقت نماز ظهر فرا رسيد، امام حسين عليه السّلام به زهير بن قين و سعيد بن عبد اللّه حنفى امر كرد كه با نصف كسانى كه باقى مانده بودند (به ترتيب نماز خوف) پيش روى آن حضرت بايستند، آنگاه امام حسين عليه السّلام با ساير اصحاب نماز خود را خواند، در اين هنگام تيرى به طرف حسين عليه السّلام آمد، سعيد بن عبد اللّه به پيش آمد و خود را سپر حسين عليه السّلام نمود، و همچنان استوار ايستاد و تيرها را به جان خريد، تا اينكه او بر اثر شدّت جراحات تيرها، به زمين افتاد، و در اين حال مىگفت:
«خدايا! اين دشمنان را به لعنتى كه بر قوم عاد و ثمود كردهاى لعنت كن، خدايا سلام مرا به پيامبرت برسان، و از دردهايى كه بر اثر تيرها به من رسيد، به آن حضرت خبر بده، چرا كه من پاداش تو را در يارى ذريّه پيامبرت مىجويم.» سپس به شهادت رسيد، رضوان خدا بر او باد. در بدن او سيزده چوبه تير، غير از جراحات شمشيرها و نيزهها ديده شد.
شهادت قهرمانانه سويد بن عمرو
سپس سويد پسر عمرو بن ابى مطاع كه از رادمردان با شخصيّت بود،
و بسيار با نماز انس داشت، به ميدان شتافت و همچون شير دلاور با دشمن جنگيد و در برابر زخمهاى سنگين و بسيارى كه بر بدنش وارد شده بود نهايت مقاومت و صبر را نمود، تا اينكه با بدن پر از زخم در ميان كشتگان افتاد. و همچنان بيهوش افتاده بود تا اينكه (به هوش آمد و) شنيد مىگويند: «حسين عليه السّلام كشته شد.» با زحمت زياد برخاست و از ميان كفشش، چاقويى را كه پنهان كرده بود، بيرون آورد، و با همان با دشمنان جنگيد، تا به شهادت رسيد، رضوان خدا بر او باد. «1» ياران حسين عليه السّلام براى كشته شدن به سوى جنگ مىشتافتند، و از همديگر سبقت مىگرفتند، آن گونه بودند كه در وصف آنها چنين گفته شده:
قوم اذا نودوا لدفع ملمّة |
و الخيل بين مدعّس و مكردس |
|
لبسوا القلوب على الدّروع و اقبلوا |
يتهافتون على ذهاب الانفس |
|
«آنان كسانى هستند كه هر گاه براى دفع گرفتارى خوانده شوند، در برابر دشمنانى كه گروهى از آنها نيزهدار، و گروه ديگر، در صف فشرده با اسلحه آماده شدهاند، دلهاى خود را بر روى زرهها مىپوشند، و جان بر كف و شتابان به سوى نثار جان مىروند.»
به ميدان رفتن بستگان امام حسين عليه السّلام
جانبازى و شهادت على اكبر عليه السّلام
ياران امام حسين عليه السّلام همه به شهادت رسيدند و جز خاندانش كسى باقى نماند، در اين هنگام على اكبر عليه السّلام براى رفتن به ميدان آماده شد، او داراى زيباترين چهره، و نيكوترين سيرت بود، از پدرش اجازه رفتن به ميدان طلبيد، امام عليه السّلام به او اجازه داد، سپس نگاهى مأيوسانه به قد و قامت على اكبر عليه السّلام نمود، و چشمانش را به زير افكند و گريه كرد آنگاه گفت:
اللّهمّ اشهد فقد برز اليهم غلام اشبه النّاس خلقا و خلقا و منطقا برسولك صلى اللَّه عليه و آله و سلم و كنّا اذا اشتقنا الى نبيّك، نظرنا اليه،
خدايا گواه باش، جوانى كه در صورت و سيرت، ظاهر و باطن و گفتار شبيهترين مردم به رسولت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم بود، و هر گاه مشتاق ديدار پيامبرت مىشديم به اين جوان نگاه مىكرديم، براى جنگيدن با اين مردم رهسپار شد.
امام حسين عليه السّلام صدا زد: «اى پسر سعد، خدا ريشه رحم تو را قطع كند، همان گونه تو رحم مرا قطع مىكنى.» على اكبر عليه السّلام به دشمنان حمله كرد و جنگ سختى با آنها نمود، گروه
بسيارى از آنها را به خاك هلاكت افكند، سپس نزد پدر بازگشت و صدا زد:
يا أبت! العطش قد قتلنى، و ثقل الحديد قد اجهدنى، فهل الى شربة ماء من سبيل؟، اى بابا! شدّت تشنگى جانم را به لب رسانده، و سنگينى اسلحه، مرا به زحمت انداخته، آيا جرعه آبى هست كه به دستم رسد؟
امام حسين عليه السّلام گريه كرد و فرمود:
وا غوثاه! يا بنىّ من اين آتى بالماء
...، آه از بىپناهى! اى پسر جانم از كجا آب بياورم، برو اندكى با دشمنان جنگ كن، چقدر نزديك است كه با جدّت محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم ديدار كنى، او با كاسهاى پر از آب، تو را سيراب خواهد كرد، كه پس از آن هرگز تشنگى وجود ندارد.
على اكبر عليه السّلام به ميدان بازگشت و جنگ بسيار شديد و نمايانى نمود، سرانجام منقذ بن مرّه عبدى . آن حضرت را هدف تير قرار داد، همين تير موجب افتادن على اكبر عليه السّلام بر زمين شد «2» صدا زد:
يا ابتاه! عليك منّى السّلام، هذا جدّى يقرؤك السّلام و يقول لك: عجّل القدوم علينا، اى بابا! آخرين سلامم بر تو باد، اينك اين جدّم است كه سلام به تو مىرساند و به تو مىفرمايد: زودتر به سوى ما بيا.
«ثمّ شهق شهقة فمات، سپس صيحهاى بلند زد و جان سپرد» امام حسين عليه السّلام به بالين على اكبر عليه السّلام آمد (ديد از دنيا رفته است) به بالين او نشست و خم شد، «
و وضع خدّه على خدّه و گونه خود را برگونه على اكبر نهاد.» آنگاه فرمود:
قتل اللَّه قوما قتلوك، ما اجرأهم على اللَّه، و على انتهاك حرمة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم على الدّنيا بعدك العفا
، خدا بكشد آن مردمى كه تو را كشتند، چقدر آنها بر خدا و هتك حرمت رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم، گستاخى نمودند، بعد از تو خاك بر سر دنيا.
[شربتى از لب لعلش نچشيديم و برفت |
روى مه پيكر او سير نديديم و برفت |
|
گويى از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود |
بار بست و به گردش نرسيديم و برفت |
|
صورت او به لطافت اثر صنع خدا است |
ما به رويش نظرى سير نديديم و برفت] |
|
حضرت زينب عليه السّلام از خيمه بيرون آمد و صدا مىزد: «يا حبيباه! يا ابن اخاه، اى محبوب دلم، اى برادرزادهام» با اين وضع به بالين على اكبر عليه السّلام آمد و خود را روى پيكر (به خون غلتيده) او افكند. «1» در اين هنگام امام حسين عليه السّلام نزد خواهر آمد و او را به خيمه زنها برگردانيد.
شهادت حضرت قاسم عليه السّلام
سپس مردان اهل بيت امام حسين عليه السّلام يكى بعد از ديگرى به ميدان جنگ مىرفتند، و جماعتى از آنها به دست دشمنان به شهادت رسيدند، امام حسين عليه السّلام صدا زد:
صبرا يا بنى عمومتى، صبرا يا اهل بيتى فو اللَّه لا رأيتم هوانا بعد هذا اليوم ابدا،
اى پسر عموهايم صبر و تحمّل كنيد، اى خاندان من شكيبا باشيد، سوگند به خدا هرگز بعد از امروز، خوارى نخواهيد ديد.
در اين هنگام جوانى (يعنى حضرت قاسم) كه صورتش گويى همانند پاره ماه مىدرخشيد، به سوى ميدان خارج شد، و به نبرد با دشمنان پرداخت، سرانجام ابن فضيل ازدى چنان ضربهاى با شمشير بر سرش زد، كه سرش را شكافت، قاسم عليه السّلام از ناحيه صورت بر روى زمين افتاد، صدا زد: «يا عمّاه! اى عموجان به دادم برس.» امام حسين عليه السّلام همچون باز شكارى، به ميدان تاخت، و همچون شير خشمگين به دشمن حمله كرد، و شمشيرى بر ابن فضيل زد، او دستش را سپر شمشير قرار داد، دستش از آرنج جدا گرديد، نعره او بلند شد، لشكر دشمن آمدند تا ابن فضيل را از دست حسين عليه السّلام نجات دهند، در اين بين بدن نازنين قاسم زير دست و پاى اسبها قرار گرفت، و همان دم به شهادت رسيد.
وقتى كه گرد و غبار نشست، ديدند حسين عليه السّلام بر بالين قاسم عليه السّلام ايستاده، و قاسم عليه السّلام از شدّت درد، پاهايش را بر زمين مىسايد، و امام حسين عليه السّلام مىفرمايد:
بعدا لقوم قتلوك، و من خصمهم يوم القيامة فيك جدّك وابوك،
از رحمت خدا دور باد، آن قومى كه تو را كشتند، و كسى كه در قيامت در مورد تو (در دادگاه عدل الهى) با آنها مخاصمه مىكند جدّ و پدر تو رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم و پدرت است.
سپس فرمود:
عزّ و اللَّه على عمّك ان تدعوه فلا يجيبك، او يجيبك فلا ينفعك صوته، هذا يوم و اللَّه كثر واتره و قلّ ناصره
، سوگند به خدا بر عمويت سخت است كه تو او را به يارى بخوانى، ولى او دعوتت را اجابت نكند، يا اجابت كند ولى جواب او سودى به حال تو نداشته باشد، سوگند به خدا امروز روزى است كه دشمنان عمويت بسيار، و ياورش اندك است.
سپس امام حسين عليه السّلام پيكر به خون تپيده قاسم عليه السّلام را بر سينهاش گرفت و آن را به سوى خيمهها آورد و در كنار پيكرهاى شهيدان اهل بيتش، بر زمين نهاد.
شهادت على اصغر عليه السّلام
وقتى كه امام حسين عليه السّلام ديد همه جوانان و دوستانش كشته شدند، تصميم گرفت خود به ميدان رفته و با دشمن بجنگد، به ميدان آمد و صدا زد:
هل من ذابّ يذبّ عن حرم رسول اللَّه، هل من موحّد يخاف اللَّه فينا؟ هل من مغيث يرجو اللَّه باغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عند اللَّه في اعانتنا
، آيا دفاعكنندهاى هست كه از حريم حرم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم دفاع كند؟ آيا خداپرستى هست كه در مورد ما از خدا بترسد؟ آيا دادرسى هست كه به اميد آنچه در نزد خدا است از ما دادرسى كند؟ آيا ياورى هست كه به اميد آنچه در نزد خدا است، به ما كمك كند؟
با شنيدن صداى مظلومانه امام حسين عليه السّلام، ناله و شيون بانوان حرم بلند شد، امام حسين عليه السّلام به در خيمه آمد، به زينب عليها السلام فرمود:
ناولينى ولدى الصّغير حتّى اودّعه
، كودكم را به من بده تا با او خداحافظى كنم.
امام حسين عليه السّلام كودك را [كه عبد اللّه يا على اصغر نام داشت] گرفت، همين كه خواست او را ببوسد، در همين هنگام، حرملة بن كاهل اسدى او را هدف تير قرار داد، آن تير بر حلقومش نشست، و سر آن كودك را از بدن جدا نمود.
امام حسين عليه السّلام به زينب عليها السلام فرمود: اين كودك را بگير، سپس هر دو كف دستش را به زير گلوى كودك گرفت، كف دستهايش پر از خون شد، آن را به سوى آسمان افكند و فرمود:
«هوّن علىّ ما نزل بى انّه بعين اللَّه
، آنچه اندوه مصيبت را برايم آسان كند، اين است كه خداوند مىبيند.» امام باقر عليه السّلام فرمود: «از اين خون، قطرهاى به روى زمين نريخت.» در روايت ديگر مطلبى ديگر آمده كه به عقل نزديكتر است، زيرا آن وقت، وقت وداع با كودك نبود، چه آنكه امام عليه السّلام به كار جنگ اشتغال داشت، بلكه خواهرش حضرت زينب عليها السّلام از خيمه بيرون آمد و به برادر گفت: «برادرم! اين پسر تو است كه سه روز از عمرش گذشته كه هنوز آبى نچشيده است، براى اين نوزاد اندكى آب تحصيل كن.» امام حسين عليه السّلام آن نوزاد را به دست گرفت، و به دشمنان خطاب نموده و فرمود:
يا قوم قد قتلتم شيعتى و اهل بيتى، و قد بقى هذا الطّفل يتلظّى عطشا، فاسقوه شربة من الماء
، اى مردم! شما شيعيان من
و خويشان مرا كشتيد، و از آنها همين كودك باقى ماند، كه از شدّت تشنگى، دهان را باز و بسته مىكند، او را با اندكى آب، سيراب كنيد. هنوز گفتارش تمام نشده بود كه يكى از دشمنانش او را هدف تير قرار داده، به طورى كه آن تير سرش را از بدنش جدا نمود، در اين هنگام امام حسين عليه السّلام دشمنان را به مجازاتهاى سخت الهى به همان گونه كه بعدا مختار و غير او با آنها رفتار نمود، نفرين كرد.
جانبازى و شهادت حضرت عبّاس عليه السّلام
روايتكننده گويد: تشنگى حسين عليه السّلام شديد و طاقت فرسا شد، آن حضرت همراه برادرش عبّاس عليه السّلام بر فراز تپّه مشرف بر آب فرات رفتند . كه وارد آب فرات شوند، عبّاس عليه السّلام جلوتر حركت مىكرد، سپاهيان عمر سعد جلو آنها را گرفتند و درگيرى شديدى رخ داد، مردى از بنى دارم، حسين عليه السّلام را هدف تير قرار داد، تير به زير چانه آن حضرت اصابت كرد، حسين عليه السّلام آن تير را بيرون كشيد، دستهايش را زير گلو گرفت، كفهاى دستش پر از خون شد، سپس آن را به طرف آسمان پاشيد و عرض كرد:
اللّهمّ انّى اشكوا اليك ما يفعل بابن بنت نبيّك
، خدايا! شكايت آنچه را با پسر دختر پيامبرت انجام شود به درگاه تو مىآورم.
در اين درگيرى، عبّاس عليه السّلام را از حسين جدا نمودند، و از هر طرف به عبّاس عليه السّلام حمله كردند تا او را كشتند «2» حسين عليه السّلام در سوگ شهادت
عباس گريه بسيار سخت كرد، شاعر عرب در اين باره چنين گويد:
احقّ النّاس ان يبكى عليه |
فتى ابكى الحسين بكربلاء |
|
اخوه و ابن والده على |
ابو الفضل المضرّج بالدّماء |
|
و من واساه لا يثنيه شىء |
و جادله على عطش بماء |
|
«سزاوارترين شخص به گريه كردن آن جوانى است كه حسين عليه السّلام را در كربلا از مصيبتش به گريه انداخت، او برادر حسين عليه السّلام و فرزند پدرش على عليه السّلام به نام ابو الفضل بود كه پيكرش آغشته به خون شده بود. همان جوانى كه نسبت به حسين عليه السّلام مواسات و ايثار نمود، و هيچ چيز او را از برادرى با حسين عليه السّلام منصرف نساخت، و وقتى كه با شدّت تشنگى كنار آب فرات آمد، چون حسين عليه السّلام تشنه بود، آب ننوشيد.»
نبرد قهرمانانه حسين عليه السّلام با دشمن
سپس امام حسين عليه السّلام به ميدان تاخت و دشمنان را به نبرد فراخواند، دشمنان به جنگ او آمدند، آن حضرت همچنان با دشمن جنگيد، به طورى كه جمعيت بسيارى از آنها را به هلاكت انداخت، و او در اين حال چنين رجز مىخواند:
القتل اولى من ركوب العار |
و العار اولى من دخول النّار |
|
«كشته شدن بهتر از زندگى ننگين است، و ننگ (ظاهرى شكست) بهتر از ورود در آتش دوزخ است.» بعضى از راويان (حميد بن مسلم) گويد:
و اللَّه ما رأيت مكثورا قطّ قد قتل ولده و اهل بيته و اصحابه (مترجم).
اربط جأشا منه ...، سوگند به خدا هرگز مرد مغلوب و گرفتارى را نديدم كه فرزندان و خاندان و يارانش، كشته شده باشند، در عين حال دلاورتر از حسين عليه السّلام باشد، او با شمشير بر دشمنان حمله شديد مىكرد، و آنها از طرف راست و چپ مانند روبهانى كه از حمله شير مىگريزند، فرار مىكردند، آن حضرت به آنها كه سى هزار نفر بودند حمله مىكرد آنها همچون ملخهاى پراكنده در پيش رويش پراكنده مىشدند، سپس امام حسين عليه السّلام به مركز خود بازمىگشت و مىفرمود: «
لا حول و لا قوّة الّا باللَّه.
» نهى امام حسين عليه السّلام از غارت خيام
امام حسين عليه السّلام همچنان با دشمن مىجنگيد تا اينكه دشمنان بين امام عليه السّلام و خيمههايش را جدا نمودند، به طورى كه به خيمهها نزديك شدند، امام حسين عليه السّلام صدا زد:
ويلكم يا شيعة آل ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا في دنياكم
...، واى بر شما اى پيروان آل ابو سفيان، اگر شما دين نداريد و از حساب روز قيامت نمىترسيد، پس دست كم در دنياى خود آزاد مرد باشيد. اگر به گمان خود عرب هستيد به حسب و نسب خود بازگرديد.
شمر فرياد زد: «اى پسر فاطمه چه مىگويى؟» امام حسين عليه السّلام فرمود: «مىگويم من با شما مىجنگم و شما با من مىجنگيد، زنها تقصيرى ندارند، متجاوزان و نادانان و گمراهان خود را از رفتن به سوى خيمهها جلوگيرى كنيد، و تا زندهام متعرّض حرم من نشويد.» شمر گفت: «اى پسر فاطمه! اين پيشنهادت را مىپذيريم.مصيبت جانسوز امام حسين عليه السّلام در لحظههاى آخر جنگ
آنگاه دشمنان به سوى امام عليه السّلام حمله كردند، و آن حضرت به آنها حمله كرده، و در اين هنگام از آنها آب طلبيد، ولى سودى نداشت تا اينكه به بدن آن حضرت هفتاد و دو زخم وارد شد.
امام حسين عليه السّلام ايستاد تا اندكى استراحت كند، ضعف بر بدنش غالب شده بود، و ديگر قدرت جنگ نداشت، در اين هنگام ناگاه سنگى آمد و بر پيشانيش خورد، دامنش را بلند كرد تا خون پيشانيش را پاك كند، ناگاه قلب او هدف تير سه پر زهرآلود قرار گرفت.
فرمود: بسم اللَّه و باللَّه و على ملّة رسول اللَّه.به نام خدا و توكّل بر خدا و بر دين رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم هستم.» سپس سرش را به طرف آسمان بلند كرد و عرض كرد:
اللّهم انّك تعلم انّهم يقتلون رجلا ليس على وجه الارض ابن بنت نبىّ غيره
، خدايا تو مىدانى كه اينان مردى را مىكشند كه در سراسر زمين، جز او پسر دختر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم نيست.
سپس با دست آن تير را از پشت بيرون آورد، خون همچون ناودان جارى شد، ديگر نتوانست جنگ كند، همان جا ايستاد، هر شخصى كه براى كشتنش جلو مىآمد بازمىگشت، و نمىخواست خدا را ملاقات كند در حالى كه قاتل حسين عليه السّلام باشد، سرانجام مردى از قبيله كنده كه به او «مالك بن نسر» مىگفتند، به حسين عليه السّلام دشنام داد، و با شمشيرش آن چنان بر سر امام حسين عليه السّلام زد، كه كلاه خود آن حضرت شكست، و شمشير به سرش رسيد، و آن كلاه خود پر از خون شد.
امام حسين عليه السّلام پارچهاى طلبيد و سرش را با آن بست، سپس كلاهخود خواست آن را بر سر نهاد و عمامهاش را روى آن بست.
ذكر شهادت جانسوز عبد اللّه بن حسن عليه السّلام.در اين وقت، دشمنان دست از جنگ برداشتند، سپس بازگشتند، و گرداگرد آن حضرت را گرفتند، ناگاه عبد اللّه بن امام حسن عليه السّلام [كه يازده سال بيشتر نداشت و] بچهاى نابالغ بود از خيمه بانوان بيرون آمد و دوان دوان خود را به عمويش حسين عليه السّلام رسانيد، و در كنار عمو ايستاد.
امام حسين عليه السّلام وقتى كه او را ديد صدا زد: «خواهرم، او را نگه دار، زينب سلام اللَّه عليها از خيمه خارج شد تا او را نگهدارد، و به خيمه برگرداند، او به شدّت خوددارى كرد و گفت: «و اللَّه لا افارق عمّى، سوگند به خدا از عمويم جدا نشوم.» يكى از دشمنان به نام بحر بن كعب- و به قولى حرملة بن كاهل- شمشيرش را به طرف امام حسين عليه السّلام فرود آورد، عبد اللَّه به او گفت:
«ويلك يا بن الخبيثة أ تقتل عمّى، واى بر تو اى فرزند زن ناپاك آيا عمويم را مىكشى؟» آن ظالم شمشير را به سوى حسين عليه السّلام فرود آورد، عبد اللّه دستش را سپر شمشير قرار داد، دستش بريده و آويزان شد، صدا زد: «يا عمّاه!، اى عمو جان.» [و به نقل ديگر گفت: «يا امّاه، اى مادر جان.»] امام حسين عليه السّلام عبد اللّه را به سينهاش چسبانيد و فرمود: «اى برادرزاده! در برابر اين مصيبت صبر كن، و بوسيله آن از درگاه خدا تقاضاى خير و سعادت كن، كه خداوند تو را به نزد پدران شايسته است ملحق مىكند؟
در اين هنگام حرمله (لعنت خدا بر او باد) گلوى او را هدف تير.قرار داد، آن تير، سر او از بدن جدا كرد، و او در آغوش عمويش حسين عليه السّلام جان سپرد
انصراف شمر از آتش زدن خيمهها
هنوز امام حسين عليه السّلام شهيد نشده بود، شمر بن ذى الجوشن (لعنة اللّه) با نيزه به خيمه امام حسين عليه السّلام حمله كرد، سپس فرياد زد: «آتش بياوريد تا هر كه و آنچه در ميان خيمه است، همه را بسوزانم.» امام حسين عليه السلام فرمود: «اى پسر ذى الجوشن! اين تو هستى كه براى سوزاندن خانوادهام آتش مىطلبى، خداوند تو را با آتش بسوزاند.» شبث بن ربعى (يكى از سركردگان دشمن) نزد شمر آمد و او را سرزنش كرد، او حيا كرد و از آتش زدن منصرف گرديد.
پوشيدن لباس كهنه
امام حسين عليه السّلام [هنگام وداع] فرمود: جامهاى برايم بياوريد كه مورد علاقه كسى نباشد، تا آن را زير لباسهايم بپوشم تا كسى مرا برهنه نكند، شلوار كوتاهى آوردند، امام عليه السّلام آن را نپسنديد، فرمود: «اين لباسى است كه انسان گرفتار ذلّت آن را مىپوشد.» آنگاه جامه كهنهاى گرفت و پاره پاره كرد و زير لباسهايش پوشيد، ولى وقتى كه به شهادت رسيد، همين لباس كهنه را نيز از بدنش بيرون آوردند.
[لباس كهنه بپوشيد زير پيرهنش |
كه تا برون نكند خصم بد منش ز تنش |
|
لباس كهنه چه حاجت كه زير سم ستور |
تنى نماند كه پوشند جامه يا كفنش] |
|
سپس شلوارى كه از بافتههاى يمن بود طلبيد و پاره كرد و پوشيد، از آن جهت آن را پاره كرد، تا كسى به آن رغبت نكند و از بدنش بيرون نياورد، ولى وقتى كه كشته شد، بحر بن كعب (لعنه اللَّه) آن را از بدنش خارج نمود، و آن حضرت را برهنه ساخت، بعد از اين كار، دستهاى بحر بن كعب در تابستان همانند دو چوب خشك، مىخشكيد، و در زمستان نرم مىشدند و خون و چرك از آنها جارى بود، تا آنكه خداوند متعالى او را به هلاكت رسانيد.
افتادن حسين عليه السّلام از پشت اسب بر زمين و فرياد زينب عليها السّلام
هنگامى كه پيكر مطهّر امام حسين عليه السّلام پر از زخم شمشيرها و تيرها و نيزهها گرديد، «فبقى كالقنفذ، همانند جوجه تيغدار، بدنش پر از تير گرديد» يكى از ظالمان به نام «صالح بن وهب مزنى» چنان نيزهاى بر پهلويش زد كه حسين عليه السّلام از پشت اسب بر زمين افتاد، و هنگام افتادن ناحيه راست صورتش بر زمين خورد، فرمود:
«بسم اللَّه و باللَّه و على ملّة رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم.»
سپس برخاست. در اين هنگام حضرت زينب عليها السّلام از خيمه بيرون آمد، فرياد زد:
وا اخاه، وا سيّداه، وا اهل بيتاه ليت السّماء انطبقت على الارض، و ليت الجبال تدكدكت على السّهل، اى واى برادرم، اى واى آقايم، اى واى خانوادهام! اى كاش آسمان بر زمين مىافتاد، اى كاش كوهها متلاشى شده و به بيابان مىپاشيدند.
لحظه شهادت امام حسين عليه السّلام
شمر به سپاه خود فرياد زد «در مورد اين شخص (امام حسين عليه السّلام) در انتظار چه هستيد؟» وقتى كه اين فرمان را صادر كرد، از هر سو به امام حسين عليه السّلام حمله نمودند، ظالمى به نام «زرعة بن شريك» با شمشير خود بر شانه چپ آن حضرت زد، امام حسين عليه السّلام با ضربهاى، او را از پاى درآورد. ظالم ديگرى چنان شمشير بر گردن آن حضرت زد، كه از ناحيه صورت بر زمين افتاد، ديگر ناتوان شد، مىخواست برخيزد، ولى به رو مىافتاد، در اين هنگام سنان بن انس، نيزهاش را در گودى گلوى آن حضرت فروبرد، سپس نيزه را بيرون كشيد و آن را بر استخوانهاى سينهاش كوبيد، و بعد تير بر گودى گلويش زد كه امام عليه السلام به زمين افتاد، برخاست نشست و آن تير را از گلويش بيرون آورد، دو كف دستش را زير گلويش نگه مىداشت، وقتى كه دستش پر از خون مىشد آن را به سر و صورت مىماليد و مىفرمود:
هكذا القى اللَّه مخضبا بدمى، مغضوبا علىّ حقّى
، خداوند را با اين حال كه به خونم رنگين هستم و حقّم را غصب كردهاند ملاقات كنم.
عمر سعد به مردى كه در جانب راستش بود گفت: «واى بر تو به سوى حسين فرود آى، و او را راحت كن.» خولى بن يزيد اصبحى پيش دستى كرد تا سر از بدن امام حسين عليه السّلام جدا كند ترس و لرز بر اندامش افتاد، در اين هنگام سنان بن انس نخعى فرود آمد و به گلوى امام حسين عليه السّلام شمشير زد و در اين حال مىگفت:
«سوگند به خدا من سرت را جدا كنم با اينكه مىدانم تو پسر رسول خدا و از نظر پدر و مادر، بهترين انسان روى زمين هستى»، سپس سر
غم نامه كربلا، ص: 151
شريفش را جدا نمود. درود خدا بر حسين عليه السّلام و دودمان پاكش باشد. شاعر در اين باره گويد:
فاىّ رزيّة عدلت حسينا |
غداة تبيره كفّا سنان |
|
«كدام فاجعه دردناكى در جهان است كه با غم جانسوز شهادت حسين عليه السّلام برابرى كند، آن هنگام كه دستهاى سنان سر از بدن او جدا كرد؟» روايت شده: هنگامى كه مختار (در سال 64) قيام كرد، سنان بن انس را دستگير نمود، و سر انگشتانش را بريد و سپس دستها و پاهايش را قطع كرد، و ديگى را كه روغن در آن بود، با آتش به جوشش آورد، و سنان را در ميان آن انداخت، و او در ميان آن دست و پا زد و به هلاكت رسيد.
خروش فرشتگان و بروز طوفان سياه
ابو طاهر برسى در كتاب معالم الدّين از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود: هنگامى كه امام حسين عليه السّلام را به شهادت رساندند، فرشتگان شيون نمودند و عرض كردند: «پروردگارا! اين حسين عليه السّلام برگزيده تو و پسر برگزيده تو و پسر پيامبر تو است.» خداوند سايه و شكل حضرت قائم (عج) را به آنها نشان داد و فرمود:
«بهذا انتقم لهذا
، به دست اين مرد، براى حسين عليه السّلام از دشمنانش انتقام گيرم.» روايتكننده گويد: هنگام قتل امام حسين عليه السّلام غبار شديد و سياه و تاريكى در آسمان كربلا همراه با وزيدن باد سرخ، بروز كرد كه هوا
همچون شب تاريك شده كه هيچ كس و هيچ چيز ديده نمىشد، به طورى كه دشمنان گمان كردند دچار بلا و عذاب الهى شدهاند، ساعتى با اين وضع درنگ كردند، سپس آن ظلمت و طوفان برطرف گرديد.
لحظات شهادت جانسوز حسين عليه السّلام از زبان هلال
هلال بن نافع مىگويد من در ميان لشكر عمر سعد بودم، ناگاه شنيدم يكى فرياد زد «اى امير! به تو مژده باد، اين شمر است كه حسين را كشت.» من به بين دو صف رفتم خود را به بالين حسين عليه السّلام رساندم، ديدم او در حال جان كندن است، سوگند به خدا مجروح به خون آغشتهاى نديده بودم كه چهرهاى زيباتر و نورانىتر از چهره حسين عليه السّلام داشته باشد، نور تابان صورت، و زيبايى قيافهاش مرا از انديشيدن در مورد كشتهشدنش غافل نمود، در اين حال طلب آب كرد، شنيدم مردى به او مىگويد:
و اللَّه لا تذوق الماء حتّى ترد الحامية فتشرب من حميمها، سوگند به خدا آب را نچشى تا وارد حاميه دوزخ گردى، و از آب جوشان آن بنوشى.
امام حسين عليه السّلام فرمود: «واى بر تو! من وارد حاميه نگردم و از آب آن ننوشم، بلكه به جدّم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم وارد گردم، و در خانه او در جايگاه صدق در پيشگاه خداى مقتدر، سكونت نمايم، و از آب بهشتى تغيير ناپذير مىنوشم، و شكايت رفتار شما را به رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم خواهم گفت.» در اين هنگام همه دشمنان خشمگين شدند به طورى كه گويا
خداوند چيزى از رحم را در دل هيچ يك از آنها قرار نداده است، سرش را در حالى كه با آنها سخن مىگفت، از بدنش جدا ساختند، از بىرحمى و سنگدلى آنها تعجّب كردم و به آنها گفتم: از اين پس هرگز در امرى با شما همكارى نخواهم كرد.
غارت وسائل امام حسين عليه السّلام
پس از شهادت امام حسين عليه السّلام دشمنان غارتگر براى تاراج آنچه در خيمهها است هجوم آوردند، نخست به سراغ حسين عليه السّلام آمدند، اسحاق بن حوبه حضرمى، پيراهن آن حضرت را غارت كرد، آن را پوشيد، به بيمارى پيسى مبتلا شد و موهاى بدنش ريخت. روايت شده در پيراهن آن حضرت صد و ده و اندى پارگى بر اثر اصابت تير و شمشير و نيزه وجود داشت.
امام صادق عليه السّلام فرمود: «در بدن حسين عليه السّلام سى و سه جاى اصابت نيزه، و جاى سه و چهار ضربت شمشير بود.» بحر بن كعب تيمى شلوار آن حضرت را به يغما برد، روايت شده او زمين گير شد، و هر دو پايش بىحركت ماند.
اخنس بن مرثد حضرمى، عمامه آن حضرت را ربود، به گفته بعضى جابر بن يزيد اودى (لعنه الله) عمامه آن حضرت را ربود، و آن را بر سرش گذاشت و ديوانه شد.
اسود بن خالد، نعلين آن حضرت را ربود.
بجدل بن سليم كلبى انگشترى امام حسين عليه السّلام را ربود، و در انگشت خود كرد، انگشتش قطع شد و با همان انگشتر جدا گرديد.
وقتى كه مختار روى كار آمد، او را دستگير كرد و دست و پاهايش را
قطع كرد، و او را در همان حال كه در خون غوطهور بود رها نمود تا به هلاكت رسيد. قيس بن اشعث، قطيفه آن حضرت را كه از جنس خزّ بود ربود، لعنت خدا بر او باد.
زره بتراء آن حضرت را عمر سعد (لعنه اللَّه) به يغما برد، هنگامى كه عمر سعد به دستور مختار، كشته شد، مختار آن زره را به قاتل او ابو عمره بخشيد.
جميع بن خلق اودى شمشير آن حضرت را تاراج كرد، و به قولى مردى از بنى تميم به نام اسود بن حنظله، آن را ربود.
و در روايت ابن سعد آمده: شمشير آن حضرت را فلاقس نهشلى ربود، از محمّد بن زكريا نقل شده كه گفت: آن شمشير پس از ربودن فلاقس، در اختيار دختر حبيب بن بديل قرار گرفت.
اين شمشير غارت شده، ذو الفقار حضرت على عليه السّلام نبود، زيرا ذو الفقار و امثال آن از گنجينههاى نبوّت و امامت است و در جاى خود محفوظ مىباشد، راويان حديث، اين مطالب را كه ذكر نموديم تصديق مىكنند.
با خبر شدن كنيز، و گزارش جانسوز او
راوى گويد: كنيزى از خيمههاى حسين عليه السّلام بيرون آمد، مردى به او گفت: «يا امة اللَّه انّ سيّدك قتل، اى كنيز خدا آقاى تو كشته شد.» اين كنيز گويد، تا اين خبر را شنيدم با شتاب در حالى كه فرياد گريهام بلند بود، نزد خانمم (حضرت زينب عليها السّلام) رفتم، بانوان حرم وقتى كه مرا در اين حال ديدند برخاستند و همه شيون و فرياد
مىزدند و مىگريستند.
غارت خيمهها، و نخستين صداى مخالفت از ناحيه يك بانو
دشمنان براى غارت و به يغما بردن آنچه در خيمهها بود، به خيمههاى فرزندان فاطمه و نور چشم حضرت زهرا عليها السلام از همديگر پيش دستى كردند، حتّى چادرى كه بانويى به كمرش بسته بود، آن را مىكشيدند و تاراج مىكردند، دختران و بانوان خاندان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم دسته جمعى از خيمهها خارج شدند و گريه جانسوز مىكردند، و از فراق شهيدان فريادشان به گريه بلند بود.
به روايت حميد بن مسلم، در اين بين بانويى از طايفه بنى بكر بن وائل كه با شوهرش در ميان سپاه عمر سعد بود ديد دشمنان به غارت خيمهها پرداختهاند، شمشيرى به دست گرفت و كنار خيمهها آمد و فرياد زد: «اى آل بكر بن وائل! آيا لباسهاى بانوان رسول خدا به يغما مىرود؟ «لا حكم الّا للَّه، يا لثارات رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله و سلم، فرمانى جز فرمان خدا نيست، مرگ بر حكومت غير خدايى، اى خونخواهان رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم برخيزيد.» «1» شوهر آن زن، نزدش آمد و دستش را گرفت و او را به اقامتگاه خود باز گردانيد.
زينب عليها السلام و بانوان در كنار بدنهاى پاره پاره شهيدان
روايتكننده گويد: سپس [در روز يازدهم] دشمنان، بانوان و كودكان
حرم را به اجبار از خيمهها بيرون كردند، و خيمهها را به آتش كشيدند، و زنان را با سر برهنه و پاى برهنه كه لباسهايشان به غارت برده شده بود، در حالى كه گريه مىكردند، از خيمهها بيرون آوردند، آنان را با خوارى به عنوان اسير به حركت درآوردند، آنها مىگفتند: «شما را به خدا ما را از كنار بدن پاره پاره حسين عليه السّلام عبور دهيد.» آنها را از كنار قتلگاه عبور دادند، وقتى كه بانوان به آن بدنهاى پاره پاره شهيدان نگاه كردند، فرياد گريه سر دادند، سيلى به صورتشان مىزدند.
روايتكننده (حميد بن مسلم) مىگويد:
فو اللَّه لا انسى زينب بنت علىّ عليه السّلام تندب الحسين، و تنادى بصوت حزين و قلب كئيب، يا محمّداه! صلّى عليك ملائكة السّماء هذا حسين مرمّل بالدّماء، مقطّع الاعضاء، و بناتك سبايا، الى اللَّه المشتكى و الى محمّد المصطفى ...، سوگند به خدا زينب دختر على عليه السّلام را فراموش نمىكنم كه با آهى جانكاه براى حسين عليه السّلام مىگريست و با صداى اندوهبار، و قلبى پر درد صدا مىزد: فرياد اى محمّد! درود فرشتگان آسمان بر تو باد، اين حسين تو است كه در خون غوطهور است، اعضايش پاره پاره شده، و دخترانت به عنوان اسير، حركت داده مىشوند، شكايتم را به سوى خدا و محمّد مصطفى صلى اللَّه عليه و آله و سلم و على مرتضى و فاطمه زهرا و حمزه سيّد شهيدا عليهما السلام مىبرم، فرياد اى محمّد! اين حسين است كه به روى خاك افتاده، و باد شمال خاك بيابان را بر بدنش مىپاشد، به دست ناپاكزادگان كشته شده است، آه! چه اندوه جانكاه، و چه مصيبت جانسوز، امروز مرگ جدّم رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم را احساس مىكنم، اى ياران محمّد! اينها ذريّه و فرزندان پيامبر برگزيده خدا هستند، كه به اسارت برده مىشوند.
طبق روايت ديگر زينب عليها السلام فرمود:
فرياد اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله و سلم! دخترانت را اسير كردهاند، فرزندانت كشته شدهاند و باد صبا بر بدنشان مىوزد، اين حسين تو است كه سرش را از پشت گردنش جدا نمودهاند، عمامه و لباسش را به يغما بردهاند.
پدرم به فداى آن كسى كه روز دوشنبه خيمههايش غارت شد، پدرم به فداى آن كسى كه طنابهاى خيمهاش بريده شد، پدرم به فداى كسى كه نه به سفرى رفت كه اميد بازگشت در آن باشد و نه آن گونه مجروحى است كه درمان گردد، پدرم و جانم قربان او باد.
بابى المهموم حتّى قضى، بابى العطشان حتّى مضى، بابى من يقطر شيبته بالدّماء، بابى من جدّه رسول اللَّه اله السّماء بابى من هو سبط نبىّ الهدى، بابى محمّد المصطفى، بابى خديجة الكبرى، بابى علىّ المرتضى، بابى فاطمة الزهراء سيّدة النّساء بابى من ردّت له الشّمس حتّى صلّى، پدر و مادرم به فداى آن شخصى كه با غمهاى بسيار جان سپرد، پدرم به فداى آن لب تشنهات كه با لب عطشان به شهادت رسيد، پدرم به فداى آن كسى كه قطرات خون از محاسن شريفش مىريزد، پدرم به فداى آن كسى كه جدّش رسول خداى آسمان است، پدرم به فداى آن كسى كه نبيره پيامبر هدايت است، پدرم به فداى كسى كه ستوده برگزيده است، پدرم به فداى فرزند خديجه كبرى عليها السلام و على مرتضى عليه السّلام و فاطمه زهرا عليها السلام، سرور زنان بهشت است، پدرم به فداى فرزند آن كسى كه خورشيد براى او بازگشت تا نمازش را بخواند.
«فابكت و اللَّه كلّ عدوّ و صديق، سوگند به خدا همه حاضران از دشمن و دوست (با ديدن حال زينب عليها السلام) گريستند.»
سكينه عليها السّلام كنار بدن پدر
حضرت سكينه عليها السلام دختر امام حسين عليه السّلام پيكر امام حسين عليه السّلام را در آغوش كشيد [ولى نگذاشتند كه سكينه در بالين پدر بماند، به دستور عمر سعد] «فاجتمعت عدّة من الاعراب حتّى جرّوها عنه، گروهى از اعراب اجتماع كردند و سكينه عليها السلام را از بالين پدر كشيده و جدا نمودند.»
بدن نازنين حسين عليه السّلام پايمال اسبها
عمر سعد در ميان لشكرش اعلام كرد: «من ينتدب للحسين فيؤطّئ الخيل ظهره و صدره، كيست كه در باره حسين داوطلب شود و بر پيكرش بتازد و پشت و سينهاش را پايمال سم ستوران كند؟» ده نفر از دشمنان داوطلب براى اين كار شدند، اينها عبارت بودند از: 1- اسحاق بن حوبه كه پيراهن حسين عليه السّلام را ربود 2- اخنس بن مرثد 3- حكيم بن طفيل سبيعى 4- عمر بن صبيح صيداوى 5- رجاء بن منقذ عبدى 6- سالم بن خيثمه جعفى 7- صالح بن وهب جعفى 8- واحظ بن غانم 9- هانى بن ثبيت حضرمى 10- اسيد بن مالك (لعنهم اللَّه) اينها سوار بر اسب، با تاختن بر بدن حسين عليه السّلام، آن چنان كردند كه استخوانهاى پشت و سينه آن حضرت شكسته شد.
روايتكننده مىگويد: اين ده نفر نزد ابن زياد آمدند.
ابن زياد گفت: شما كيستيد؟
اسيد بن مالك يكى از آنها گفت:
نحن رضضنا الصّدر بعد الظّهر |
بكلّ يعبوب شديد الاسر |
|
«ما كسانى هستيم كه استخوانهاى سينه حسين را بعد از كوبيدن استخوانهاى پشتش، پايمال سم اسبهاى چالاك كرديم و كوبيديم.»
«حتّى طحّنا حناجر صدره، تا اينكه استخوانهاى سينهاش را همچون آسيا، نرم كرديم.» به دستور ابن زياد جايزه اندكى به آنها دادند.
ابو عمرو زاهد مىگويد: «آن ده نفر را مورد توجّه و تحقيق قرار داديم، دريافتيم كه همه آنها زنا زاده بودند.» مختار در عصر حكومت خود، آنها را دستگير كرد، دستها و پاهايشان را در زمين به ميخها بست، و مأمورانش سوار بر اسبها شده بر پشت آنها تاختند تا به هلاكت رسيدند.
مجازات سياهى لشكر شدن
عطاء بن ابى رباح [مفتى اهل مكّه، وفات يافته سال 114 ه. ق] مىگويد: مردى را ديدم كور شده بود، او در سپاه عمر سعد در كربلا حضور داشت، از او پرسيدم: «چرا چشمانت كور شده است؟» گفت: من در كربلا در روز عاشورا (در ميان لشكر عمر سعد) حاضر بودم، ولى نه نيزهاى انداختم، و نه شمشير زدم و نه تيرى افكندم، هنگامى كه امام حسين عليه السّلام كشته شد، به خانهام بازگشتم، شب شد نماز عشا را خواندم و سپس خوابيدم، شخصى در عالم خواب نزد من آمد و گفت: «اجب رسول اللَّه، پيام رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم را اجابت كن.» گفتم: مرا به رسول خدا چكار؟ گريبانم را گرفت و مرا كشان كشان به سوى آن حضرت برد ناگاه آن حضرت را در بيابانى ديدم كه نشسته بود، آستينش را بالا زده و حربهاى در دستش بود، و در پيش رويش فرشتهاى ايستاده بود كه در دستش شمشيرى از آتش داشت، او نه نفر از دوستان مرا كشت، به هر يك از آنها كه شمشير مىزد، آن شخص در
آتش شعلهور مىشد، به محضر آن حضرت نزديك شدم و دو زانو در پيش روى آن حضرت نشستم و عرض كردم: «السّلام عليك يا رسول اللَّه، سلام بر تو اى رسول خدا!» جواب سلام مرا نداد، و درنگ طولانى كرد، سپس سرش را بلند نموده و فرمود: «اى دشمن خدا! حرمت مرا هتك كردى، و عترت مرا كشتى، و حقّم را رعايت نكردى، و آنچه خواستى انجام دادى.» عرض كردم: «اى رسول خدا! سوگند به خدا نه شمشير زدم و نه نيزه افكندم، و نه تير انداختم» فرمود:
«صدقت و لكن كثّرت السّواد،
راست مىگويى ولى موجب افزودن سياهى لشكر دشمنان شدى.» نزديك من بيا، نزديك شدم ناگاه طشتى پر از خون ديدم، به من فرمود: «اين خون پسرم حسين عليه السّلام است.» آنگاه از همان خون اندكى بر چشم من كشيد، بيدار شدم، ديدم نابينا شدهام و تا حال همچنان كور هستم.
ورود فاطمه عليها السلام به عرصه قيامت و گريه جانسوز او
از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده فرمود: «هنگامى كه روز قيامت بر پا شود، سراپردهاى از نور براى دخترم فاطمه عليها السلام بر پا سازند، و فرزندم حسين عليه السّلام در حالى كه سر بريده خود را به دست گرفته باشد به سوى آن سراپرده حركت كند، وقتى كه چشم فاطمه عليها السلام به فرزندش افتد، شيون و نالهاى از دل بركشد كه هيچ فرشته از مقرّبان، و هيچ پيغمبرى از فرستادگان خدا، و هيچ مؤمنى در عرصه محشر باقى نماند جز اينكه بر حال او بگريد، آنگاه خداوند مثالى به صورت مردى خوش اندام بدون سر، مجسّم سازد كه با قاتلين آن حضرت به
دادخواهى مخاصمه كند، پس خداوند همه كسانى را كه در قتل او به نحوى شركت جستهاند، به قتل رساند، و هلاك سازد، و سپس زنده شوند، و امير مؤمنان على عليه السّلام آنها را به قتل رساند، و باز زنده شوند، و حسن بن على عليه السّلام آنان را بكشد و باز زنده گردند، و حسين عليه السّلام آنان را بكشد و باز زنده شوند، و از ذريّه ما هيچ فردى باقى نماند مگر اين كه يك بار ايشان را به قتل رساند، تا اينكه انتقام كشيده شود و خشمها فرو نشيند، و اندوهها فراموش شود.» سپس امام صادق عليه السّلام فرمود: «خداوند رحمت كند شيعيان ما را، سوگند به خدا مؤمنان حقيقى اينان هستند، زيرا در اين مصيبت با ما شركت جستند، و در اين پيش آمد ناگوار، اندوهى طولانى و افسوسى فراوان خوردند.
و از پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده فرمود: «هنگامى كه روز قيامت بر پا گردد، فاطمه عليها السلام در ميان جماعتى از بانوان وابستگانش وارد محشر گردد، از سوى خدا فرمان آيد كه وارد بهشت شو، فاطمه عليها السّلام سوگند به مىگويد: «به بهشت نروم تا اينكه بدانم پس از من با فرزندم حسين عليه السّلام چه كردند؟» خطاب رسد به قلب قيامت نظر كن، او به آن سو بنگرد حسين عليه السّلام را با پيكر بىسر ببيند كه بر پا ايستاده، پس شيونى كشد، و من از شيون او شيون كنم، و همه كرّوبيان از ناله و افغان ما بخروشند.
و طبق روايت ديگر: فاطمه عليها السلام فرياد مىزند: «اى واى فرزندم! اى واى ميوه دلم.» خداوند خشمگين شود، و آتشى را كه نامش «هبهب» است و آن را
هزار سال افروختهاند تا اينكه سياه گشته، و هيچ گونه نسيمى به آن راه نيافته، و اندوهى از آن خارج نشده است، فرمان دهد كه قاتلين حسين عليه السّلام را بربايد، و آن آتش شرارهاى كشد، و همه را در كام خود گيرد، آن آتش شيهه زند و بخروشد، آنان نيز شيهه زنند و بخروشند، آتش برافروزد، آنان نيز برافروزند، آنگاه آنها با زبانهاى گوناگون مىگويند: «خدايا! از چه جهت ما را قبل از بتپرستان بر آتش افكندى؟» خداوند متعال در پاسخ آنها مىفرمايد:
«انّ من علم ليس كمن لا يعلم،
آن كه مىداند با آن كس كه نمىداند يكسان نيست.» [يعنى فضولى موقوف، به شما مربوط نيست] «1»
عدم آمرزش قاتل حسين عليه السّلام
در جلد سى ام كتاب تذييل شيخ المحدّثين در بغداد، محمّد بن نجّار، در بخش شرح حال فاطمه دختر أبو العبّاس ازدى روايت شده، طلحه گفت: «از رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله و سلم شنيدم فرمود: حضرت موسى بن عمران، به خداوند عرض كرد: «پروردگارا! هارون (برادرم) از دنيا رفت، او را بيامرز.» خداوند به موسى عليه السّلام وحى كرد: «اى موسى بن عمران! اگر آمرزش همه پيشينيان و آيندگان را بخواهى، دعاى تو را اجابت مىكنم، جز قاتل حسين بن على را كه او را نيامرزم.»
بخش سوم نگاهى به حوادث بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام
اين بخش، آخرين بخش كتاب است.
سرهاى شهيدان
عمر سعد در روز عاشورا سر بريده امام حسين عليه السّلام را به خولى بن يزيد اصبحى و حميد بن مسلم ازدى داد تا آنها آن را نزد ابن زياد ببرند، سپس دستور داد سر از بدن ساير شهيدان جدا نمودند و آن سرها را به همراه شمر بن ذى الجوشن، و قيس بن اشعث، و عمرو بن حجّاج به سوى ابن زياد فرستاد، آنها سرها را به كوفه آوردند.
عمر سعد در روز عاشورا تا پايان، و در روز بعد تا ظهر، در كربلا ماند، سپس اهل بيت امام حسين عليه السّلام و بازماندگان شهيدان را، از كربلا به سوى كوفه روانه ساخت. بانوان شهيدان را، از كربلا به سوى كوفه
روانه ساخت. بانوان حرم را سوار بر شترانى كرد كه تنها پاره گليمى به پشتشان انداخته شده بود، و داراى محمل و سايبان نبودند، صورتهايشان باز بود، با اينكه آنها امانتهاى بهترين پيامبران، رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم بودند، آنان همچون اسيران ترك و روم در سختترين وضع و اندوه به سر مىبردند، و به راستى چقدر اين شاعر نيكو سروده كه گويد:
يصلّى على المبعوث من آل هاشم |
و يغزى بنوه انّ ذا لعجيب |
|
«بر پيامبر برانگيخته شده از دودمان هاشم درود بفرستند، و از سوى ديگر با فرزندانش جنگ كرده و آنها را مىكشند، به راستى كه اين موضوع بسيار عجيب است.» و شاعر ديگر گويد:
أ ترجو امّة قتلت حسينا |
شفاعة جدّه يوم الحساب. |
|
«آيا آن امّتى كه حسين عليه السّلام را كشتند اميد به شفاعت جدّش در روز حساب قيامت دارند؟» روايت شده: تعداد سرهاى شهيدان كربلا هفتاد و هشت سر بود، كه قبيلههاى عرب براى تقرّب به پيشگاه ابن زياد، و يزيد بن معاويه، (لعنت خدا بر آنها) بين خود تقسيم نمودند به اين ترتيب كه:
قبيله كنده حامل سيزده سر بودند، كه رئيسشان قيس بن اشعث بود.
قبيله هوازن حامل دوازده سر بودند كه رئيسشان شمر بود.
قبيله تميم حامل هفده سر شدند.
قبيله بنو اسد حامل شانزده سر شدند.
قبيله مذحج حامل هفت سر شدند.
و ساير قبايل، حامل سيزده سر گشتند.
روايتكننده گويد: وقتى كه عمر سعد از كربلا خارج شد، گروهى از بنى اسد به قتلگاه آمدند و بر پيكرهاى پاك و به خون تپيده شهدا نماز خواندند، و آنها را در مكانهايى كه اكنون مشخّص است، به خاك سپردند
بخشي از متن .غمنامه كربلا
0 دیدگاه